خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سخن

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی
که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد!

بیدل دهلوی

بعضی وقت ها عجیب آدم دلش میخواد کسی بدون حرف، فقط با یه نگاه بفهمه تو دلت چه خبره....

  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

تغییر

تاریخ عروسیم عوض شد
15 اردیبهشت 95
همون تالاری که دوس داشتم بالاخره نوبت گرفتیم :)
مغزمم پوکید انقد راجع به همه چیز فک کردم...
+
امروز من و مامان تو خونه چد ساعتی تنها بودیم
نصیحتای مامانیم خیلی خوب بود و منم تند تند چشم میگفتم!
با هم دوتایی ناهار خوردیم... ^_^
کلی هم غیبت کردیم خخخخخخ
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

معذرت خواهی

ببخشید که مطالب وبلاگم انقد مسخره شده! (جای همه ی "ی" ها "؟" امده)
این روزها درگیرم ببخشید
ولی در اولین فرصت درستشان میکنم.
:))
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

عروس قشنگه؟!

نمیدونم حرفا دقیقن از کی شروع شد ولی خیلی زود قضیه اوکی شده و حتی تاریخ و قرار تالار هم گذاشته شده و قراره ان شاءالله 2 اردیبهشت 95 عروسی بگیریم...

فک کن من عروس بشم!!؟؟؟
این روزا ذهنم خیلی شلوغه و به همه چی فک میکنم
از مدل یخچال بگیر تا طرح سرویس چینی و مدل سرویس قاشق و چنگال!
از ارایشگاه و لباس عروس تا طرح نگین تاج عروس!
از مدل کت و دامن بگیر تا رنگ جوراب زنونه!
...
اووف!
تنها چیزی که بهم ارامش میده اینه که ته تهش، یه اتفاق خوب میفته و اونم اینه که شبا سرمو رو شونه کسی میذارم که عاشقمه!
خدایا شکرت:)))
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
هیچ وقت توی عمرم به خاطر بی توجهی یه نفر اینقد گریه نکرده بودم....جوری که سرم درد گرفته و چشام به خاطر گریه زیاد میسوزه! T_T
+
همیشه بهم میگه ببخشم ومنم میبخشم و فراموش میکنم! واقعن فراموش میکنم چون الان هیچ چی از اون ناراحتیا یادم نیست به جز چندتا موضوع که بخشیدم ولی فراموش نکردم...
یکی اون پیام معذرت خواهی که از طرف من فرستاده بود برای برادر و زن برادرش (هر وقت یادش میفتم احساس میکنم غرورم لگدمال شده!!!)
یکی هم....
یکی هم این دفعه که به خاطر یه سری دلایل و اینکه خودشم سرکار بود و نبود، نرفتم خونشون مهمونی ومادرش به خاطر این موضوع کاری کرد که باعث شد رابطه ما شکراب بشه جوری که اشکم در اومد...
+
اون دفعه به حامد گفتم وقتی یه نفر از اعضای خانوادت یچی میگه که ناراحت میشم یا همون موقع جوابشو میدم یا اگه احترامشو نگه داشتم و هیچی بهش نگفتم میام بهت میگم که تو دلم نمونه...چون اگه تو دلم بمونه و بیرونش نریزم همش تو فکرمه و به خاطرش حرص میخورم...
تا حالا یکی دوبار بهش گفتم فلانی اینو گفت و من ناراحت شدم و حامد گفته بیخیال، منم واقعن بیخیال شدم و فراموشش کردم، ولی مگه من چقد کشش دارم...؟؟!! :((((
+
نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم فقط میدونم با تک تک این کلمات ذهن منم اروم میشه...
امشب به حدی ناراحت بودم که میخواستم به حامد بگم..... بیخیال
کوتاه اومدم ولی نمیتونم ببخشمش....


بعدن نوشت:
خخخخ خیلی زود همون یک ساعت بعدش آشتی کردیم ^_^
بخشیدم و فراموش کردم، به همین راحتی به همین خوشمزگی!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
مامان قالی گذاشته صبحا میبافم کمکشتقربین نصف بیشتر هفته رو از هشت صبح تا چهار میرم کمک خدیجه خیاطیشبا هم گل کریستالی درست میکنم و بافتنی میبافمحامد میگه هرکار میکنی بکن فقط مواظب خودت باش به خودت سخت نگیر ولی من میگم تا جوونم باید کار کنم.الان حامد داره پشت تلفن باهام حرف میزنه بهم میگه پست بذار :)))))امروز رفتم تولد الهام دوست دبیرستانم. پنجشنبه هم قراره برم مهمونی خونه اون یکی الهام دوست دبیرستانم. وای حالا کادو چی ببرم؟؟؟ :|+زندگی سخت شده...بعضی وقتها نیش حرف بقیه بدتر از نیش مار بوآ ادمو میسوزونه!!!دقت کنیم به حرفامون...نصیحت هم نکنیم!!! :||||+توضیح تیتر:خواندن نقش قالی به لهجه کرمانیترجمه: پیشرَف (جلو رفت)، سِشکی (سه تا و یکی)، جاخو (جای خودش)
  • ft _nk