خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سخته!!!

سخت ترین کار دنیا اینه که خودتو با حالِ دلِ کسی منطبق کنی که اصلن حالِ دلتو نمی فهمه...شایدم براش مهم نیست! دیکتاتوری...شک دارم این فهمیدنِ منم واقعی باشه یا حداقل یه ذره با واقعیتش صدق کنه!وقتی تو رو نمیفهمه، سخت تر میشه فهمیدنش...واسه همینه که چیزی که اون میخواد از زبون من درنمیاد!:|پ.ن:شاید تلاشی برای فهمیدنم نمیکنه...شایدم تلاشش نتیجه نمیده!یعنی انقد دنیامون دور از همدیگه اس؟!وای خدا...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

باتری خریداریم

آقای حامد خان موبایلش خورده زمین و باتریش گم شده و خاموشه! :|آبجیش اس داده میگه نگرانش نباش :|تا شب من چی کار کنم!!؟؟پ.ن:~_~
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

آلزایمر

من موضوعی برای ارائه روانشناسی ندارم! البته داشتم و موضوعم " آلزایمر" بود ولی دوستش نداشتم و میخوام عوضش کنم ولی حالا هرچی فکر میکنم موضوعی برای ارائه ندارم!دلم برای خونمون تنگ شده ~_~خیلی دلم میخواد خاطرات عید رو بنویسم ولی وقت نمیکنم (دروغ گفتم، حوصله اشو ندارم!)حالا پس فردا میانترم که دادم قول میدم بنویسم!!! قوول!!!!الهام دومی باز گند زده! من موندم این پسره (نامزدش) چرا بیخیالش نمیشه!!! مریم السادات می گفت لابد خیلی دوستش داره ولی خب وقتی دختره ازش متنفره محض غرور خودشم که شده باید بیخیال بشه...الهام زنگ زده به دوس پسر قبلیش که بیا ببینمت! دوس پسره هم برگشته گفته تو نامزد داری من نمیام!حالا نامزدش پیامکارو دیده!!! بقیشو ولش...اعصاب من یکی ریخته بهم انقد این الهامو نصیحت کردم گفتم نکن این کارارو !! برو به پسره بگو من نمی خوام با تو ازدواج کنم... مگه به خرجش میره!!؟؟ میگه بهش گفتم گفته حالا بعد یه سال و نیم الان نمیشه بهم بزنیم!!!! الکی میگه...اون پسری من دیدم اینقدر بی منطق نیست!!!انقد آهنگ تو لپ تاپم دارم و انقد همشونو گوش دادم دیگه به نظرم همشون تکرارین!!! دلم میخواد پاکشون کنم ولی بعضیاشونو دوس دارم!اووووف وقت و حوصله مرتب کردنشم ندارم!از الان کلی واسه تابستون برنامه ریختم...کاش زودتر امتحانامو به خوبی بدم و برم خونه!اول از همه باید یه سر سامونی به فایلای لپ تاپم بدم...بعدشم کلی لباس بدوزم ^_^بعدش کلی با حامد بریم خوشگذرونی *_*بقیشم سکرته!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

سرما

از وقتی من نقاب خریدم هوا ابری شده! :|اگه آفتابی هم باشه انقد باد میاد که نمیشه نقاب زد! :|n تومن پول نقاب دادم هرکی شنید گفت واااای چقد زیاد! :|مینا دومی و مهرناز رفتن خونه هاشون و من و مینا اولی و شکیلا و نسرین هستیم. امروز ظهر بدجور دلم ماکارانی میخواد که قرار شد با بچه ها درست کنیم (حامد ناهار بادمجون داشت :(  جاش خالی)یه میانترم داشتم، اصلن دوستش نمی داشتم!  داشتم از الان براش میخوندم، حالا میانترمم کِی بود؟ 14 اردیبهشت!!! افتاده 28 اردیبهشت نسرین یه اسپری داره صد رحمت به حشره کش!!!!اصلن داغوووونه ها!!!!حالا هی میزنه! بهش گفتم توی اتاق اسپری نزن من آلرژی دارم! مگه به خرجش میره!؟الان اومد توی اتاق اسپری زد! حالا من بدبخت سرما خوردم حساس تر شدم...دیشب از اتاق بغلی منچ گرفتیم بازی کردیم ولی اصلن خوش نگذشت...امروز مینا هست بازی میکنیم...من و مینا هم که ته تقلب!!پنجشنبه این هفته تولد محمده (برادرزاده ام)...وای که دلم یه ذره شده براشیه پیراهن جین خوشگل دیدم میخوام براش بخرم! خدا رو چی دیدی شاید این هفته دعوت کردن رفتم کرمان...هفته بعد هم عروسی داداش حامده! میخواد بریم کت شلوار بخریم. قرار شد بریم من پسند کنم ولی من میگم سورمه ای حامد میگه مشکی!!!حالا هرکدوم بیشتر بهش بیاد، ولی میدونم سورمه ای جذاب تره!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

کوتاه

انتظار خیلی قشنگه! مخصوصن وقتی به لحظه بهم رسیدن فک میکنی...هرچی نقشه ریخته بودی از یادت میره و یهو میبینی کنارشی!حالا با تمام وجودت میخوای از این لحظه لذت ببری...با تمام احساست نگاش میکنی...با همه ی توجهت وقتی صدات میکنه بهش میگی :"جانم"...یه لحظه میبینی هیچی از حرفاش نفهمیدی، چون داشتی به صداش گوش می دادی...دوس داری همه ی احساسِ توی قلبتو با کلمات بهش بگی...ولی امان از واژه هایی که وقتی می بینیش از یادت میرن...یه لحظه اگه از کنارت بره همش با چشمات دنبالش می گردی...بعد از این همه دلتنگی میبینی ساعت ها میشن ثانیه و مثل برق میگذرن...لعنت به این لحظه های کوتاه...با خودت میگی کاش زمان بیشتری داشتم...لعنت به این لحظه های کوتاهی که من عاشقانه می پرستمشون!!!
  • ft _nk
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

تنبلیسم

میخواستم خاطرات نوروز امسال رو بنویسم ولی افتادم بین یه مشت میانترم بی شاخ و دم و اصلن حس نوشتن نیست! (الان حامد دو شبه پیام نداده بگه :عه، چرا نوشته جدید نداری!! ^_^)میخواستم برای روز مرد واسش پیراهن بخرم. میخواستم یه رنگ خوشگل باشه که خوشش بیاد و بپوشه ولی مجبور شدم ازش بپرسم سایزش چیه واسه همین کل قضیه لو رفت! ولی من...بقیش بماند!!!رفسنجان بسی هوا گرمه وقیافه من وقتی میرسم خوابگاه دیدنیه!!! شبیه مرده متحرک میشم! انقد گرمم میشه که نفسم در نمیاد! دیروز مهرناز کلی بهم خندید.بچه ها دوباره رفتن تو جوّ مسابقه و ای سی ام و کانتست و این حرفا و قرار شد کانتست ها از این به بعد انفرادی باشه! و آخر هفته یه کانتست گروهی بدیم ولی کو گروه!!؟؟ اصلن من یکی که گروهی واسم نمونده!!!تصمیم گرفتم برم با چندتا از بچه های 93 گروه تشکیل بدیم که اونا هم بیان شرکت کنن ولی فعلن کسی رو پیدا نکردم!دیشب مینا شاهین نجفی گوش میداد کلی سر تیکه هاش خندیدیم!! عجب شعرهای مزخرفی می خوند! ولی بعضی حرفاش بدک نبود...راستی مینا یه تی شرت برام خریده که زرد رنگه با خط های سبز!!! (میدونم...شبیه تیم برزیل شدم!)دلم واسه والیبالی که سیزده بدر بازی کردیم تنگ شده!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

دلتنگی...

دلتنگش بشی...از صبحش صدتا کلاس داشته باشی...همش نگات رو گوشیت باشه...زنگ نزد...زنگ نزد...زنگ...همش واست پیام بیاد هی بگی خدا کنه اون باشه...ولی همراه اول!!!!آخرین پیام ...گوشیو میگیری تو دستت، با التماس میگی خدایا...التماس محض بود...این دفعه همرا اول نبود، سایت مصاف بود :|
  • ft _nk
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ft _nk