خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۹ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دعا دعا دعا

امروز اومدم خونه ابجی خدیجه. مثل اینکه قبلن ظهر موقع نماز هانیه )بچه ابجیم که 4سالشه( وقتی خواهرم نماز میخونده باهاش حرف میزده یا گریه میکرده واسه همین ابجی بهش گفته وقتی کسی نماز میخونه اصلن نباید حرف بزنیم. امروز هم هانیه داشت نماز میخوند نذاشت مانفس بکشیم.همش می پرید وسط اشپزخونه با فریاد میگفت حرف نزنین! دارم نماز میخونم!!
بهش گفتم خاله علی کوچولوی خاله مریم مریضه سرماخورده براش دعاکن.رفته بود سرجانمازش میگفت خدا علی کوچکو مریضه بعد صلوات میفرستاد .وسطاشم الحمدلله می گفت...
:))
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

لالا لالالا

حوصلم سر رفته بسی بسیار....
هرچی اهنگ داشتم گوش دادم دیگه همشون تکراری شدن به نظرم...
اومدم خونه ابجی مریمم اون کاراشو میکنه من نگاه میکنم×
چقد بعضیا بعضی وقتا بعضی حرفایی که نباید بزنن با بعضی حرفای دیگه میزنن!
عاغا!!! خب شما وبلاگ منو دنبال میکنید من دوس ندارم وبلاگ شمارو دنبال کنم مگه زوره!!!
باشه حالا چون زیاد اصرار میکنید راجع بهش فک میکنم... ^_^
+
خبری از زن عمو جان در دست نیست...
+
امروز یه پارچه شلواری هم برای حامد خریدم گزاشتم رو پارچه پیراهنیش کادو کردم. یکی از گلایی که خشک کرده بودم و توی کمدم توی کارتن جعبه کفش نم زده بودن گذاشتم روی کادوش خوشگل شد.
+
وسط اس دادن به حامد میگم میخوای شام بخوری مزاحمت نمیشم میگه مراحمی، نکنه من مزاحمم؟؟؟
:|:|:|:| من چی بگم به این بشر!؟
چوپان! (زن داداشم میخواس فحش بده میگفت چوپان حالا نمی دونم فحش محسوب میشه یا نه!)
  • ft _nk
  • ۱
  • ۰

وضعیت قرمزه!

زن عمو محمدم بیمارستان بستری شده میگن قلبش مشکل داره شدیدم هست. داشتم به ابجی می گفتم خدا به خیر کنه این یکی رو!!
دقت کردین بعضی وقتا یهو جوگیر میشیم یه حرفایی به خودمون می زنیم و میگیم از فردا اینکارو می کنم اونکارو مینکم ولی صبحش که بیدار بشی هیچی یادت نمیاد :|
دیشب کلی تصمیمای خوب خوب گرفتم ولی صبی یادم نمی اومدن!!!
دیشب زد به سرم به یکی یه چیزایی گفتم صبی دیدم جواب داده و محترمانه نوشته توقع کمک نداشته باشم ازش! اهای صا، اصلا با تو نیستم!!! مدیونی یک درصد فک کنی با تو ام!!!
راستی صا قبلن برام نظر گذاشته بودی...
دیدم همه دارن کانال میزنن گفتم منم بزنم (خخخخ) الان سه ساعته فک میکنم کانال چی بزنم به هیچ نتیجه ای نرسیدم! :)))
تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم. نت نداشتم حداقل پیامکی. الان که داشتم یه سری مطالب قبلی رو می خوندم روحم شاد شد واقعن!
دیشب حامد پفک خرید برام ولی اخر شب حالم بد بود نمی دونم چرا همش فک می کردم تقصیر پفکه! تصمیم گرفتم دیگه نخورم...T_T
دلم فیلم خارجکی میخواد حوصله ام سر رفته...شاید برم سرکار پیش اقای اسدی.
یه قول علی زندوکیلی : (خودشیفته بازی!!!)
وای سیه روی من
گل خوشبوی من
بیا با ما وفا کن
بیا بگذر از کوی من
ای وای سیه موی من
نرو از سوی من
اگه بری میمیرم
میاد خم به ابروی من

  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

خبر مرگش!!!

کی خبر مرگ سال 94 رو میارن!؟

دیروز که مراسم هفتم شوهر خاله ام بود شب تو خونه بودیم که خبر دادن پدر خانوم پسر خاله مامانم فوت شده...

دیگه دارم میترسم از امسال! میترسم واقعن نحسی ای چیزی باشه که دامن عزیزای منم بگیره...

خدایا به خودت قسم طاقتشو ندارم :(((

چرا امسال اینطوری شده!؟

:(((

+

مامان حامد میگه طلا گرون میشه برین زودتر حلقه بخرین...

+

زهرا جاری بزرگه (دختر خاله ام) بیمارستان بستری شده عمل داشته فردا مرخص میشه امروز با مامان حامد رفتیم ملاقات همه بودن جز حامد من! دلم پوکید اونجا!

  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

94مزخرف

شوهرخاله صفورا فوت کرد.
سرطان همه وجودشو گرفته بود...
خدایش بیامرزد...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

امروز آتنا خمیر درست کرد و مامان روغن جوشی پخت (روغن جوشی یه نوع نونه که خمیرش بسته به سلیقه شخص ادویه ها و گیاهای دارویی خاصی داره و توی روغن سرخ میشه در سایز های مختلف. ما معمولا خالی یا با شیره انگور یا شیره توت و یا ماست می خوریم.) انقد خوشمزه شده بودن. البته وقتی اینو گفتم مامان گفت گشنته واسه همین فک میکنی خیلی خوشمزه ان :))))

عصری مامان انا رفتن خونه عمه موقع برگشت اینه ماشین بابارو باز کرده بودن برده بودن!!! :|:|:|

انقدم تخمه افتاب گردون خوردم لبم ورم کرد!!!! :|||||

  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

جووون!

چقد خوبه این فائزه که جوابمو خوب داد و فقط بهم گفت بی معرفت خوبی؟
دوباره شماره شو تو گوشیم سیو کردم.
امروزم رفته بودم بیرون کلی از بچه های دبیرستانو دیدم، زینب تکنسین اتاق عمل میخونه. حتی سمیه رو هم دیدم ولی نرفتم جلو چون منو ندید.
+
امشب زن داداش رفته بود جلسه اساتید دانشگاه و محمد و آتنا پیش ما بودن. انقد اذیت کردن اخر دفعه مجبور شدم اتی رو دعوا کنم.
عذاب وجدان گرفتم :(((
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

جوجه

امشب شام بابایی جوجه کباب درست کرد. خوشمزه بود ولی به خاطر دعوای ظهری دل و دماغ نداشتم زیاد نچسبید... :(
بعضی وقتا خیلی بهم گیر میدن! میرن رو اعصابم ولی بعد که فکر میکنم می بینم منم زیادی اعصاب ندار شدم!
+
الان چندساعتیه حامد جواب پیام منو نمیده منم تو دلم دارن ظرف میشکونن!
توی پذیرایی مامان اینا دارن تخمه میخورن منم اینجا توی اتاق دارم خواجه امیری گوش میدم....
+
دیشب شماره فائزه (دوست دوران دبیرستان) رو از حمیرا (همکلاسی دوران دبیرستان) گرفتم و بهش پیام دادم. امروز صبح جواب داد و کلی گپ زدیم. چقد دلم براش تنگ شده بود... ^_^
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

اصن نمیشه

اصن نمیشه که بشه!
ینی نمیتونم که بذارم بشه!
می فهمین چی میگم؟ چون خودم نفهمیدم یکی به خودمم بگه!!!!
:|
+
ینی نشد یکبار من و حامد درست و حسابی قهر کنیم بزنیم تو سر و کله هم!
همش زودی آشتی میکنیم! عین این بچه لوسا!
+
نصف یلدا رو خونه حامد اینا بودیم کلی بازی کردیم و اخرشم 5 به 3 به هادی و زهرا باختیم!
نصفشم حامد اومد خونه ما (ما شرقی دومیم اونا شرقی اول، همش یه کوچه!) رفتیم طبقه بالا پیش آبجیم فیلم دیدیم.
بابام کباب گرفته بودن حامد میگفت حیف شد اومدی خونه ما کلپچ زدی کباب از دستت رفت!
انار نخوردم شب یلدا ولی فال گرفتم معنیشو نفهمیدم! :(((
البته چندتا دونه انار خوردم...
+
شوهرخاله ام اومده بود خونمون (از روستا). خیلی دوستش دارم چون خیلی شادو باحاله. سمانه خواهرم میگه عباس آقا فقط گوشاش سنگینه بقیه جاهاش از ماهم سالم تره!
در ضمن ایشون هم شوهر خاله منه هم شوهر خاله مامانم! اگه گفتی شطوری ایطوری شده!؟ (شکلک خباثت)

پ.ن:
بعضی وقت ها که نوشتنم میاد خیلی خوبه...
  • ft _nk