امروز اومدم خونه ابجی خدیجه. مثل اینکه قبلن ظهر موقع نماز هانیه )بچه ابجیم که 4سالشه( وقتی خواهرم نماز میخونده باهاش حرف میزده یا گریه میکرده واسه همین ابجی بهش گفته وقتی کسی نماز میخونه اصلن نباید حرف بزنیم. امروز هم هانیه داشت نماز میخوند نذاشت مانفس بکشیم.همش می پرید وسط اشپزخونه با فریاد میگفت حرف نزنین! دارم نماز میخونم!!
بهش گفتم خاله علی کوچولوی خاله مریم مریضه سرماخورده براش دعاکن.رفته بود سرجانمازش میگفت خدا علی کوچکو مریضه بعد صلوات میفرستاد .وسطاشم الحمدلله می گفت...
:))
بهش گفتم خاله علی کوچولوی خاله مریم مریضه سرماخورده براش دعاکن.رفته بود سرجانمازش میگفت خدا علی کوچکو مریضه بعد صلوات میفرستاد .وسطاشم الحمدلله می گفت...
:))
- ۹۴/۱۰/۲۸