خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

دعا دعا دعا

امروز اومدم خونه ابجی خدیجه. مثل اینکه قبلن ظهر موقع نماز هانیه )بچه ابجیم که 4سالشه( وقتی خواهرم نماز میخونده باهاش حرف میزده یا گریه میکرده واسه همین ابجی بهش گفته وقتی کسی نماز میخونه اصلن نباید حرف بزنیم. امروز هم هانیه داشت نماز میخوند نذاشت مانفس بکشیم.همش می پرید وسط اشپزخونه با فریاد میگفت حرف نزنین! دارم نماز میخونم!!
بهش گفتم خاله علی کوچولوی خاله مریم مریضه سرماخورده براش دعاکن.رفته بود سرجانمازش میگفت خدا علی کوچکو مریضه بعد صلوات میفرستاد .وسطاشم الحمدلله می گفت...
:))
  • ۹۴/۱۰/۲۸
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی