خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

حرف منه!!!

(پست ثابت)

چرت و پرتای من شاید به درد کسی نخوره ولی حداقل ذهن خسته ام هر روز از این همه مشغله خالی میشه !!!!!

  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

عدس محلی

جاری کوچیکه بارداره. چون دوماهه اس بچه ها بهش میگن لوبیا تو دلت داری.
تازگی فهمیدم که منم بله....
حالا میگم اگه اون دوماهه لوبیا داره من چی دارم؟!
بچه ها میگن عدس داری اونم از نوع عدس محلی ریز!!! ^_^
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

چوری رنگی

داریم میریم ماه عسل مشهد چند روزی هم پیش داداش حامد که تهرانه میمونیم. بعد از سه روز دوشیفت سرکار رفتن حامد، امروز که بیکار بودیم و میشد باهم باشیم همش به کارای الکی و گوش دادن به دعواهای بقیه گذشت بعدشم حامد ساعت 2 رفت سرکار 12 شب میاد. حال ندارم پته بدوزم برای همین اومدم نت گردی. این چند روز برای خودم میوه خشک کردم که خیلی خوب شدن و شربتای مختلف درست کردم و خوردم...
نصف برچسبای کیبوردم کنده شده اصن نمی فهمم چی می نویسم!!
یه خورده هنوز گیجم نمی فهمم مسئولیت زندگی ینی چی و یه خورده برام سخته بخوام یهویی خانم خونه باشم... هنوز دخترانگی هام باهامه!! :))

پ.ن:
توضیح عنوان: حامد میخواست جوجه بلدرچین بخره پرورش بده من گفتم دوس ندارم گفت چی دوس داری گفتم چوری رنگی!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

همین خوبه

در تدارک عروسیم
چقد سخته انتخاب کردن
همش میگم ولش همین خوبه! بعد بقیه میگن ننننههه!!!
همه کارام قاطی شده، هوای کرمانم که گرم شده انگار واقعن اردی جهنمه...
همه وسایلام داره سبز میشه!
ناخوداگاه همه چی رو سبز پسند کردم...
بعد کلی گشتن لباس عروسم پسند کردم که تورش مدل دلخواهم نبود ولی گفتم شاید تا اون روز پیدا کردم.
وای خدا خسته شدم...
یعضی بچه ها هم هستن که هی پست میذارن من نتونستم بخونم بعد عروسی شاید بیکارتر شدم رفتم خوندم پس اگه اومدین دیدین از پست سه ماه پیش کامنت دارین تعجب نکنین :))
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

آلوچه

خوبه آدم همیشه حال نوشتن داشته باشه!
حامد بهم میگفت وبلاگمو ببندم و منم با شدت مخالفت کردم برگشت گفت قبلن میخواستی ببندیش من نذاشتم حالا چی شده!؟ منم گفتم الان دیگه دوس دارم یه جای خلوت برای خودم داشته باشمو اخه حامدم گفت دیگه نمیخونتش!
سما خواهرم داره برای خودش صندل درست میکنه. خلیی وقت بود اهنگ گوش نداده بودم الان احساس میکنم دستام با ریتم اهنگ استرس میگیرن که تندتر تایپ کنن... خخخخ
+
خب بذار مثل ادم خاطره هامو تعریف کنم و تمام جزئیاتشو بگم!
از یک ماه پیش که تاریخ عقدم مشخص شده انقد فعال تر شدم که شبا با بدن درد می خوابیدم بس که کار می کردم. لباس عقدم یه مانتوی سبز بود با تور سفید که مدل جدید دوخته بودمش و روسری سفید ابریشمی و شلوار سفید.با کفشای پاشنه بلندی که حامد برام خریده بود و چادر سفیدی که بازم حامد خریده بود و خواهرم دوخته بود.
روز عقدم انقد استرس داشتم که حامد میگفت چرا میلرزی!!!؟؟؟ خلاصه بعد کلی امضا گرفتن و شاهد گرفتن وکیل شد و بله رو گفتم و بعدشم خطبه رو خوندن. احساس خاصی نداشتم فقط صمیمی تر شده بودم با حامد. سرعقد حامد یه پلاک زنجیر بهم کادو داد که شکل یه  گل بود. 
بعدشم اومدن خونه ما و میوه شیرینی خوردن و رفتن.
+
شب عید تا ساعت نه شب که خرید بودم با خواهرم که یه روسری سبز و سفید خریدم برای مانتو عیدم و بعدشم تا ده داشتم ماهیای سبزی پلو ماهی رو میپختم. تا یازده داشتم گندمای کریستالی زن داداشو کامل میکردم بعدشم تا 12.5 داشتم شلوارای شوهر خواهرمو درست میکردم که بتونه عید بپوشه! بعدشم بیهوش شدم از خستگی...
صبح عیدم ساعت 5.5 بیدار شدم و شروع کردم به هفت سین چیدن و میوه شیرینی اماده کردن و بقیه رو بیدار کردن و ادامه ماجرا...
داداشم و اقامون و بابام بهم عیدی دادن. کلی ذوق کردم ^_^
+این چند روز همش به فکر اون بسته الوچه ای بودم که پیش حامده. کاش بیارتش بخورمش!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

فصل جدید

دیروز عقدم بود.برادرزاده ام که هنوز دوسالش نشده برگشته بهم میگه عمه پاطی (فاطی) پر!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

جهنم اشک

ی کاری کن من از این بلاتکلیفی دربیام. 
احساس میکنم تو برزخم. دیگه گریه کردنم ارومم نمیکنه.
دارم دق میکنم...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

چرند

من رای ندادم....
باور کنید به هیچ دلیل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، تاریخی و ... نبوده!
بلکه فقط بدلیل خونه تکونی و اینکه دستم تا ارنج!!! توی کابینت های کثیفی بود که یکسال حتی رنگ اب ندیده ان چه برسه به مواد شوینده!
قبلشم همه ظرفارو شسته بودیم! یعنی توی مخلوطی از پودر لباس شویی و کاشی شور و مایع ظرف شویی!!! اونم بدون دستکش!
تازه وسطش گوشیم افتاده بود توی تشت مواد شوینده، که من بعد از ده دقیقه متوجه شدم و حسابی تمیز شد و در نتیجه از دیروز تا حالا بالای بخاری در حال سونای خشک بود!
میدونم خیلی خرم!
شبشم جوج زدیم با دامادا و خواهرا!خیلی خوش گذشت. مجید و ساره هم بودن (مجید شوهر خواهرم ساره اس که مشهدیه و چند روزی مهمونمون بودن!)
حامد هم اومد بود کلی بهم گفت برو رای بده منم هی گفتم ولــــــــــــــش کن!!!
+
فردا باید بریم ازمایش بدیم برای عقد. یه نمه استرس دارم و اینا!!
اخر هفته هم احتمالا بریم حللقه بخریم.
(چقد علامت تعجب گذاشتم!!!!))
+
خواهر شوهرم جهازشو نشونم داد. کلی توی دلم حسادت کردم ولی اخرش دلم براش سوخت....این همه خرج واسه چی اخه! پدرِپدر مادرشو در اورد!!!
+
هر وقت با سیستم پست میذارم یاد حرف شاهین روزخوش میفتم که گفت مثل استک همه چیزو خالی میکنی اینجا!

پ.ن:
مطلب مال قبل بوده نت نداشتم الان منتشر شد :)
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

تغیر!!

این چند وقت که نبودم نت نداشتم خیلی تو فاز هیچی نبودم...نمی دونم دیوونه شده بودم...
به خاطر بحثایی که قبلن باهاش داشتم حامد میگه یه مدتیه نرفته وبلاگمو بخونه...خب من اینو نخواستم ولی اینطوری شاید هر دوتامون راحت تر باشیم البته نه خیلی، فقط یه خورده راحتتر!
رفتم یه سری از مطالب بچه هارو خوندم دیدم چقد دنیاهامون متفاوته! اون تو چه فکریه من تو چه فکریم!
من این چند وقت به معنای واقعی قاطی کردم اصن نمی دونم توی دنیام چی به چیه... :|:|:|
یه دقه تو فکر حامدم یه دقه تو فکر دبیرستان یه دقه تو فکر جهاز...
فکر گناهایی که کردم، فکر ترک، فکر تنهایی، فکر اینکه بزنم زیر همه چی!!!
فکر خواهرم، فال تاروت گرفتن، پسرخاله گمشده ام، فکر چاق بودن خواهر شوهرم!!!
مخم میگه خب همه دغدغه دارن دیوونه!!!
(الان اهنگ با من قدم بزن مهران اتش پلی کردم...اخ خدا دلم میخواد زار بزنم...)
یکی امروز بهم گفت تو خیلی استرسی هستی ولی قیافت اصلن اینو نشون نمیده!!!بس که مغروری :|
دلم برای فائزه دوستم خیلی تنگ شده ولی اون اصلن یاد من نیست!چه بد...کاش یادش می افتم واسش نوتیفیکیشن بره!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

افسانه

چند روز پیش که با مامانم رفته بودیم بازار، ته یکی از کوچه های بازار رسیدیم به یه کوچه فرعی که ازش خاطره داشتم...
اون روز بارونی اونجا چندتا بچه بازی میکردن که خب شرایط زندگیشون خوب نبود و منو مریم دوستم برای عکاسی از رفسنجان اومده بودیم کرمان، مریم به عنوان بچه های کار ازشون کلی عکس گرفت. وقتی داشتم ازش رد میشدم دوباره همون دختر خوشگل کوچولو رو دیدم که اون روز بارونی با یه لنگ کفش اسکیت خرابه تو گل وشل بازی میکرد...
قدرنعمتی که داریم رو بدونیم.اون دختر با اون همه بدبختی یه لحظه هم خنده از لبش دور نمی شد!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

تقصیر

چقد بده تقصیر حرف نزدن یکی دیگه رو بندازن گردن حرف زدن تو!
چقد بدتره که علت گوشه گیر شدن طرفت، اجتماعی بودن تو باشه!
و افتضاحه که اسمشو بذارن حساس بودن، غیرتی بودن، ناراحت شدن، به فکر بودن...
  • ft _nk