خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰
امسال قراره محرمو برم کوهپایه. بچه ها خیلی تعریف مراسماشو میکنن. مامانم روز اول محرم قراره عاشوری (همون بلغور گندم) بپزه. خاله هاجرم روز دوم مراسم گرفته که قراره با بابارضا و حامد اینا بریم روستا...اصلن دلم نمیخواست برم...اول چون کک داره (منم که بسی خوشمزه شدم واسه کک ها و حسابی نیشم میزنن!!) دوم اینکه از وقتی عمه فوت شده از اونجا بدم میاد!! خب میدونم ربطی به مکان نداره ولی بابام از اونجا بدش میاد و اصلن وقتی خاله دعوت کرد گفت نمیاد!! (فک کنم پدرم دلیل قانع کننده ای باشه! حداقل برای من که هست!)و سوم اینکه مسافت زیاده و حدود دوساعت تو راهیم و البته قسمتهای اخری جاده هم خرابه! اگرم از جاده ی اسفالته بریم حدود 2.5 ساعت تو راهیم!حالا اینارو ولش! ماکه باید بریم ولی کاش زودی تموم شه برگردیم!+فردا شب قراره بریم خونه حامد اینا کادوهایی که براش خریدیم ببریم. واقعن نمیدونم چی بپوشم!!!!! :| :| :|کادوهش خیلی خوشگل شدن!!! حالا بعدن عکسشو ضمیمه میکنم.قراره همه بریم برای شام هم بمونیم. ولی سمانه رفته مشهد نیست. خیلی دلم میخواست سمانه باشه.طاهره از همین الان داره لباساشو ست میکنه من هنوز نمیدونم چی بپوشم!!!؟؟ :((+محمد برادراده ام بهم میگه "پاتی"الهی قربونش برم وقتی میبینه حرص میخورم انقد ذوق میکنه! دوباه میگه "پاتی"به طاهره هم میگه طالو! خخخخخ
  • ۹۴/۰۷/۱۶
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی