خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

خِلاص

خیلی لحظات مزخرفیه!همه تو اتاق دارن وسیله جمع میکنن و منم با وسایلای جمع شده نشستم وسط اتاق و امدم رفسنگبهش پیام دادم هنوز جواب نداده...دلم گرفته بدجور! همه خوشحالن برای خونه رفتن ولی من استرس دارم! :|دلم تاپ تاپ میکنه!!!ترم سختی داشتم! دلم نمیخواد برگردم تو این خوابگاه و دانشگاه خراب شده!از بهمن پارسال که ترم شروع شد، تا الان که تابستون شروع شده بدترین و پر استرس ترین روزهای عمرمو گذروندم!امیدوارم دیگه گذرم به این شهر نیفته، هرچند مطمئنم یه روزی دلم تنگ میشه...خاک تو سرت :|از صبح تا حالا دارم اماده میشم. اعصابم داره خورد میشه! پس این داداش اسما کجاس؟؟؟لپ تاپ روشن کردم که اهنگ بذارم...حوصله ام سررفته بود و میخواستم حواسمو پرت کنم. مهرناز گفت قطعش کن!سرم درد میکنه! حوصل هندزفری نداشتم واسه همین کلن بستمش!بعد یه خورده ول چرخیدن تو اینترنت اسما گفت بپوش بریم داداشم اومده. رفتم پایین و از همه خدافظی کردم.دلم براشون تنگ میشه ولی فعلن نمیخوام ریختشونو ببینم :|اومدیم کرمان و همزمان با بیرون اومدن حامد از شرکت منم رسیدم جلوی شرکت. اسما اصرار کرد برسونتم خونه منم قبول کردم. داداشش یه نمه خل میزد...شب رفتیم افطاری خونه عمه زهرا. همه فامیل بودن با لباسای رنگاوارنگ! اون وقت ما سیاهپوش رفتیم اونجا عین بتمن!انگار نه انگار عذادارن و هنوز چهلمم نشده!!! :((((ماشالا عمه زهرا کم نوه و نتیجه داره!!!!بقیه فامیلم بچه هاشون یه دقیقه ننشستن محض رضای خدا! خونه شون غلغله بود و همشم صدای بچه بود!اومدیم خونه و از خستگی بیهوش شدم...امشبم خونه مادرشوهر خواهرم که زن پسرعموی بابامه دعوتیم.خدا به خیر کنه با این بچه هاشون!
  • ۹۴/۰۴/۱۱
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی