خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

آتییش!!!

یکشنبه صبح سر کلاس مبانی علوم ریاضی حالم بد شد. فهمیدم داره حالم بد میشه چون مثل دفعه های قبلی بدنم داغ شد و انگار توی معده ام آتیش گرفته بود...اومدم بلند شم از کلاس برم بیرون که چشمام سیاهی رفت و وقتی چشمامو باز کردم دیدم بچه ها دورمو گرفتن و هی صدام میزنن. بعدش با نفیسه رفتم بیرون کلاس و رفتیم درمانگاه. از اونجایی که با صورت خورده بودم زمین و عینکم روی صورتم بود، پیشونیم و اَبروم و روی بینی ام و زیر چونه ام زخم و زیلی شده بود و بینی ام کلی خون اومد. جالب اینکه اصلن عینکم آخ نگفت! فقط یه اپسیلون خش برداشت. بعد وصل کردن سِرُم تو حال خواب و بیداری بودم تا تموم شد و خواستیم بریم خوابگاه که دوباره چشمم سیاهی رفت و حالم بد شد. این دفعه درد معده هم اضافه شد و فقط از درد ناله میکردم...بقیش ولش کنین مثل دفعه های قبلی همش درد بود و عذاب! عصرش مامان و بابام و خواهرم سمانه اومدن دنبالم و رفتیم کرمان.
  • ۹۳/۱۲/۱۸
  • ft _nk

نظرات (۱)

سلام :) جالبه من بلاگ شما رو جزو بوکمارک هام داشتم و هراز گاهی سر میزدم. منم خوشبختم :)
پاسخ:
سلام. باعث افتخاره :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی