خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰
امروز رفتیم جنگل و با بچه ها والیبال بازی کردیم. خیلی خوش گذشت و تا لحظات آخر که دیگه گرم شده بودیم و بازی به اوجش خودش رسیده بود چند باری تا مرز بردن رفتیم ولی آخرش اونا بردن و ماهم براشون بستنی خریدیم...!!!تیم ما من بودم و زن داداشم و آقای بدرود و آقای دادوری! (ار بچه های دانشگاه خواهرم بودن که توی بسیج با هم آشنا شدن) من جلو پاسور بودم و اونا سه نفری به صورت خطی عقب وایساده بودن و همه دریافتا با اونا بود!کلی خوش گذشت! آقای بدرود کلی هوامو داشت و همش راهنماییم می کرد...من زیاد بلد نیستم ولی بازیم بدک نیست ولی آقای دادوری که کلن رشته اش تربیت بدنی بود و آقای بدورود هم نمی دونم رشته اش چی بود ولی بازی اش عالی بود و با آقای دادوری خیلی مچ بودن!انقد واسه هم رجز خوندیم و تیکه انداختیم به هم که بیشتر از بازی اینا خنده دار بودن!واسه فراموش کردن بدبختیام عالی بود! ولی به محض رسیدن به خونه دوباره یادم افتاد :((کلی خسته ام...امشبم دوباره خواستگاری خواهرمه!!!ینی نشد من یه بار بیام کرمان و خواستگار نیاد!
  • ۹۳/۱۰/۱۹
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی