خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰
چقد خوبه آدم رو? اطراف?انش تاث?ر مثبت بذاره!از ?ک? قول گرفته بودم د?گه س?گار نکشه حالا پر?شب که صحبت م? کرد?م گفت د?گه س?گار نکش?ده و سر قولش مونده!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

حموم و آواز!

من و م?نا و مهشاد همزمان رفت?م حموم و زد?م ز?ر آواز!!!هر چ? آهنگ بلد بود?م خوند?م، حالا نصفه ن?مه، با اون صداها? قشنگمون، غلط و غلوط!!!خ?ل? خوش گذشت!!! کل? خند?د?م...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
امشب با مهشاد رفت?م ب?رون چون کل? خر?د داشتم و داشت!کلاس ترک?بم تا ساعت 5 طول کش?د و من مجبور شدم مس?ر دانشکده فن? تا سر در اصل? دانشگاه رو بدوم! که انصافا دور تر?ن دانشکده تا سر در اصل? دانشکده فن?ه!تو? راه ش?شه ش?ر رو د?دم که با دوستاش داشتن بلند بلند م? خند?دن و ا?شون دادِ سخن از خوب? ها? فلان خواننده م? داد!به بدبخت? خودمو رسوندم به سر در و با مهشاد رفت?م خر?د و کل? خسته شد?م و ?ه عالم خر?د کرد?م.ساعت 7 رفت?م پاساژ که پا?ان نامه مهشاد رو که داده بود صحاف? کنن بگ?ر?م.آقا?? که اونجا کار م? کرد اصفهان? بود و همشهر? مهشاد. وقت? وارد مغازه شد?م طبقه بالا بود و داشت واسه خودش آواز م? خوند که انصافا صدا? قشنگ? داشت و ماهم بس? لذت برد?م!بدو بدو رفت?م رس?د?م به اتوبوس و فقط ?ه جا? خال? تو قسمت پسرا بود که مهشاد زود رفت نشست و منم بالا? سرش وا?ساده بودم که متوجه شدم اون? که صندل? جلو?? مهشاد نشسته جناب ش?شه ش?ره! خخخخخخخمهشاد انقد م?خنده که گاه? وقتا بهش حسود? م?کنم. هرچند من خودمم به گفته ? بق?ه خ?ل? شادم ول? ظاهر و باطن آدما با هم فرق داره!مهشاد قبلا افسرده بوده و ?ه دفعه تصم?م گرفته که زندگ?شو تغ??ر بده واسه هم?ن الان انقد ب?خ?ال و خوش خنده اس! نمونه اش ا?نکه پاش خورد به صندل? و داغووون شد ول? نشسته رو زم?ن داره م?خنده!!!د?ووونه اس بخدااااااابهش م?گم خدا چ? م?خواسته ب?افر?نه که تو رو آفر?ده نم? دونم!!! فک کنم فرشته ها داشتن گل باز? م? کردن! :)))و مهشاد همچنان م? خندد...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
خ?ل? غُد? و خ?ل? ب? رحم!!!اگه گفتم م?خوام حرف بزنم م? خواستم کدورت ها برطرف بشه، م? خواستم ازت حلال?ت بگ?رم، م? خواستم بگم ب? تفاوت نبودم، اما اگه جوابت ندادم نم? تونستم!هرچند مهم ن?ست اما ا?نقدر بدب?ن? که از ?ه احوال پرس? کوچ?ک، کوه ساخت? و از من، ?ه آدمِ... .د?گه مزاحمت نم?شم! فک م? کردم درکم م? کن? مثل قبل، اما با من مثل ?ه جنا?تکار رفتار کرد?! ببخش کارت نداشتم و نخواهم داشت فقط شا?د ?ه بار د?گه اونم من به ?ک? بگم دعوتت کنه به ?ه مراسم...حالا فرق? نم? کنه عقدم باشه ?ا ترح?مم..موفق و مو?د باش?!متن پ?ام ?ک? از دوستان بود به من!منم که حوصله اس دادن نداشتم زنگ زدم و کل? حرف زد?م و گفتم که بخش?دمش و اونم همه چ?ز رو فراموش کنه!خدا آخر عاقبت من رو به خ?ر کنه...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
از بس به خواب ش?ر?ن? رفته بودم ساعت 8 صبح به زور تکونا? اسما ب?دار شدم...لباس پوش?د?م و رفت?م صبحانه خورد?م و رفت?م حرم. بعدشم رفت?م ?ه خ?ابون? که کنار بازار رضا بود برا? خر?د. مهسا و محبوبه و اسما انقد خر?د کردن که د?گه به زور از بازار کشوندم بردمشون هتل که مبادا از قطار جا بمون?م. بعد از گرفتن ناهار و تحو?ل دادن اتاقا رفت?م راه آهن و سوار قطار شد?م. ول? کوپه هامون خ?ل? از هم دور بود. مثلا من و مهسا واگن سه بود?م و ?ه سر? از بچه ها واگن 5 و ?ه سر? واگن 6. قرار شد بعد از چک کردن بل?طا? بق?ه مسافرا همه ما بر?م تو? ?ه واگن و چندتا کوپه کنار هم! ?وووهههوووووو!!! :))))بعد چند ساعت انتظار بالاخره هممون رفت?م واگن 6 تو? چهارتا کوپه کنار هم!همه رفت?م کوپه ا? که استاد بود برا? بررس? نتا?ج و عملکرد هر ت?م. قرار شد هر ت?م مشکلات خودشو بگه و بق?ه اعضا هم راجع به مشکلاتشون نظر بدن و ?ا مشکلاتشون رو بگن ?ا راهکار بدن. زهرا هم صدا? همه رو ضبط کرد.17نفر? رفته بود?م تو? کوپه استاد و کل? حرف زد?م و خند?د?م...خ?ل? خوب و مف?د بود، حداقل برا? من که ا?نطور بود. ساعتا? 7 بود که رفت?م شام و بعدش رفت?م پ? کارا? خودمون و باز? و شوخ? و خنده! تا ساعت 12 شب کوپه استاد بود?م و کل? خند?د?م و استاد خاطره گفتن و بچه ها کل?پ گذاشتن و... . د?گه د?د?م استاد م? خواد بخوابه و خسته شده پا شد?م رفت?م کوپه خودمون ول? از اونجا?? که بچه ها خوابشون نم?ومد رفت?م کوپه ما و دوباره باز? و شوخ? و خنده تا 2 نصفه شب! منم سودوکو?? که از روزنامه ها? قطار جدا کرده بودم حل کردم!ساعت نزد?ک سه بود که خوابم برد. خ?ل? کوپه گرم بود و من نم? تونستم بخوابم. از اون طرفم مهماندار قطار ساعت 4.45 ب?دارمون کرد برا? نماز. نزد?کا? 6.15 بود که رس?د?م راه آهن کرمان. دب?ر م? گفت بر?م خونشون صبحانه بخور?م ول? هماهنگ نشد و ماهم نم? خواست?م به مامانش ا?نا زحمت بد?م واسه هم?ن تو? راه آهن منتظر شد?م تا ماش?ن ب?اد بر?م رفسنجان. ماش?ن که اومد رفت?م سوار شد?م ول? راننده خ?ل? داغوون بود و شک داشتم سالم برس?م رفسنجان!!! که البته تا حدود? شک من درست بود آخه خ?ل? با سرعت بالا رانندگ? م? کرد و ما هم ه? م? گفت?م بابا ما عجله ندار?م ول? مثل ا?نکه خودش عجله داشت!!!تو? ماش?ن استاد داشتن م? گفتن ترک?ب بعض? ت?م ها رو عوض کن?م که بازده? بره بالا که بچه ها? اون ت?م ها راض? نشدن و قض?ه منتف? شد ول? استاد گفتن ساعت 7 عصر بر?م اتاقشون تو? دانشکده و دوباره راجع به ا?ن موضوع صحبت کن?م. کبوتر خان که رس?د?م بچه ها بستن? خر?دن که معده ? ما گفت دمتون گررررررم!!!!آخه ما تو? قطار صبحانه نخورد?م و به جاش فرش?د به بچه ها پرتقال داده بود خورده بودن!! تو? راه آهن هم بچه ها پسته برشته داشتن که کل? خورد?م و بعدشم بستن?، د?گه خودتون تصور کن?د...!!!ساعت تقر?با 10 صبح بود که رس?د?م دانشگاه و همه رفتن استراحت کنن!...و ا?ن بود سفر سه روزه ما!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
بعد از خوردن ناهار با اتوبوس رفت?م قوچان و تو? دانشگاه آزاد واحد قوچان اسکان داشت?م. ساعت تقر?با 7 شب بود که رس?د?م. مس?ر ?ه خورده طولان? بود و منم که از اتوبوس متنفرم و خ?ل? تو? اتوبوس خسته م?شم د?گه جون? واسم نمونده بود. مخصوصا که هوا هم سرد بود!!!بعد از تحو?ل گرفتن اتاقا و  گذاشتن وسا?لا رفت?م برا? شام تو? سلف دانشگاه. اونجا نا?ب بر حق جناب گوهرشاد? هم رو د?دم و بدون ه?چ صحبت? و بعد از چند ثان?ه شناختمش! آخه کپ? برابر اصل خان داداشش بود...خخخخشب زود خواب?د?م که فردا برا? مسابقه سرحال باش?م. صبحش ساعت 8 پذ?رش ت?م ها بود که انقد طول کش?د که مسابقه تمر?ن? کنسل شد و حت? خود مسابقه اصل? هم با تاخ?ر 15 دق?قه ا? شروع شد.از مسابقه بهتره چ?ز? نگم ول? م?گم چون در نها?ت غ?ر استاندارد? برگزار شد و اصلا ه?چ? سرجا? خودش نبود!!!اول ا?نکه پر?نت که م? فرستاد?م بعد ده دق?قه که با?د ?ادآور? م? کرد?م که " آقا پر?نت ما کو؟؟؟ " تازه م? گفت ?ه بار د?گه بفرست?ن! ما ?ه پر?نت رو 6 بار فرستاد?م آخرشم ن?ومد ب?خ?الش شد?م!دوم ا?نکه سوال که م? فرستاد?م داور بعد از ?ه ساعت جواب م? داد!سوم که از همه موارد بدتره! ا?نکه کد که م? فرستاد?م جواب داور بعد از ب?ست دق?قه م?ومد و ا?ن خودش خ?ل? بد بود و نم? فهم?د?م کد? که فرستاد?م درسته ?ا غلط!چهارم ا?نکه به جا? ت? شرت، کاور ورزش? دادن!پنجم ا?نکه هنوز سه دق?قه به پا?ان مسابقه مونده بود که آقا?? که مثلا مسئول کم?ته مسابقات بود پشت م?کروفون گفت مسابقه تمومه هرک? کارش تموم شده از گوشه سالن بره ب?رون!!!!!!!!!!!!!!!!!?ن? داغوووون شدم سر ا?ن حرفش!باق?شم نگم بهتره!بعد مسابقه هم رفت?م ناهار و نماز بعدشم اختتام?ه! حالا اختتام?ه خ?ل? جالب بود :اولش که کل? از مسئولا? دانشگاه اومدن صحبت کردن و بعدشم کل? به خودشون لوح تقد?ر و جا?زه دادن!آخرشم اومدن نتا?ج رو اعلام کردن و جا?زه ها رو دادن. بعدشم رفت?م پا??ن برا? پذ?را??!عصرم رفت?م ورود? اصل? دانشگاه منتظر اتوبوس که بر?م مشهد و بازم کل? معطل شد?م. بچه ها? تهران (ام?رکب?ر و تهران و شر?ف) هم بودن. آخرشم مسئولا? دانشگاه ?ه اتوبوس پ?دا کردن که مسافراشو فرستادن تو? ?ه اتوبوس د?گه که بچه ها? ACM همه با هم با ?ه اتوبوس برن. نصف جلو?? اتوبوس بچه ها? تهران بودن و نصف عقب? بچه ها? ما! آخه ما 17 نفر بود?م...خخخخختو? اتوبوس کل? خند?د?م. من و مهرداد پانتوم?م اجرا م? کرد?م ا?نطور? که بچه ها ?ه کلمه به من ?ا مهرداد م? گفتن و ما اونو اجرا م?گرد?م و بق?ه بچه ها حدس م? زدن!کل? شلوغ کرد?م و خوش گذشت!شب رس?د?م ترم?نال و رفت?م هتل? که نزد?ک حرم بود. بعد از تحو?ل گرفتن اتاقا و ?ه استراحت کوچولو رفت?م رستوران رو به رو?? واسه شام و جوجه خورد?م.بعدشم انقد خسته بودم که ?ه راست رفتم خواب?دم و قرار شد فردا صبح زود بر?م حرم.
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

روز دوم سفر

ساعت 15:18 ا?نجا اتوبوس. دار?م م?ر?م قوچان. د?شب با Alisss دعوا کردم و خب خ?ل? توپ?دم بهش. بهش گفتم دکترت وجود خارج? نداره. نکنه تو مر?خ م?ر? مطبش؟ اونم گفت همش رو اعصابش راه م?رم.... :| امروز صبح ساعت 8 رس?د?م مشهد و از 9 تا 12 حرم بود?م و ساعت 12.5 رفت?م ناهار تو? ?ه رستوران? و همه پ?تزا خورد?م البته آقا? رمضان? و آقا? اند?ک و استاد پورصالح? کوب?ده خوردن چون معده ? فرش?د حساس بود و نم? تونست پتزا بخوره و اون آقا?ون هم خب کله گنده بودن! تو? حرم ?ه حس بد? داشتم که بعدش خوب شد! مهسا انقد اشک ر?خت که اعصاب منو خورد کرد...در تمام ا?ن مدت ها ا?نترنت نداشتم و اصن حس روشن کردن لپتاپ نبود!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

پ?ش به سو? مشهد...

ساعت 13:58 ا?نجا قطار کرمان به مشهد من تو? سالن 5، کوپه ? 9 رو? صندل? شماره 33 نشستم. کوپه چهار نفره است و من مهسا و دو خانم د?گه ا?نجا نشست?م. همش صدا? بچه ها م?اد. تو? کوپه ها? دو طرف?ن. استاد پور صالح? هم همراه ماست. ناهار رو تو? راه آهن رو? چمنا خورد?م. فرش?د و مهرداد تا تونستن مسخره باز? در آوردن و حرف زدن! قطار تکونا? مزخرف? داره. راست? وقت ناهار خانوم زند? (معلم ش?م? سال چهارم دب?رستانم!) اس داد که به آبج?ت بگو فلان  وبهمان...کل? خند?دم. آخه معلم ش?م? دب?رستان خودم بوده و حالا معلم خواهرمه!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

آخ جون سـفر!!!!

سه شنبه قراره با همه ? بچه ها? ACM بر?م مشهد و بعدشم قوچان برا? مسابقه!!!?ــــــــــــــوووووهــــــــــوووووووووو!!!از وقت? فهم?دم همه بچه ها هستن خ?ل? خوشحالم! از اونجا?? که تو? دوره تابستون با هم بود?م و خ?ل? به هم عادت کرد?م و با هم آشنا??م مطمئنم خ?ل? خوش م? گذره. وا? ?اد خاطرات دوره ? تابستون م?فتم دلم م?خواد دوباره برگردم اون موقع!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

آش رشــتـــــه

امشب آش رشته پختم. خ?ل? خوشمزه بود مخصوصن با رب انار و سرکه ش?ره و کشک!جاتون خال?!
  • ft _nk