امشب با مهشاد رفت?م ب?رون چون کل? خر?د داشتم و داشت!کلاس ترک?بم تا ساعت 5 طول کش?د و من مجبور شدم مس?ر دانشکده فن? تا سر در اصل? دانشگاه رو بدوم! که انصافا دور تر?ن دانشکده تا سر در اصل? دانشکده فن?ه!تو? راه ش?شه ش?ر رو د?دم که با دوستاش داشتن بلند بلند م? خند?دن و ا?شون دادِ سخن از خوب? ها? فلان خواننده م? داد!به بدبخت? خودمو رسوندم به سر در و با مهشاد رفت?م خر?د و کل? خسته شد?م و ?ه عالم خر?د کرد?م.ساعت 7 رفت?م پاساژ که پا?ان نامه مهشاد رو که داده بود صحاف? کنن بگ?ر?م.آقا?? که اونجا کار م? کرد اصفهان? بود و همشهر? مهشاد. وقت? وارد مغازه شد?م طبقه بالا بود و داشت واسه خودش آواز م? خوند که انصافا صدا? قشنگ? داشت و ماهم بس? لذت برد?م!بدو بدو رفت?م رس?د?م به اتوبوس و فقط ?ه جا? خال? تو قسمت پسرا بود که مهشاد زود رفت نشست و منم بالا? سرش وا?ساده بودم که متوجه شدم اون? که صندل? جلو?? مهشاد نشسته جناب ش?شه ش?ره! خخخخخخخمهشاد انقد م?خنده که گاه? وقتا بهش حسود? م?کنم. هرچند من خودمم به گفته ? بق?ه خ?ل? شادم ول? ظاهر و باطن آدما با هم فرق داره!مهشاد قبلا افسرده بوده و ?ه دفعه تصم?م گرفته که زندگ?شو تغ??ر بده واسه هم?ن الان انقد ب?خ?ال و خوش خنده اس! نمونه اش ا?نکه پاش خورد به صندل? و داغووون شد ول? نشسته رو زم?ن داره م?خنده!!!د?ووونه اس بخدااااااابهش م?گم خدا چ? م?خواسته ب?افر?نه که تو رو آفر?ده نم? دونم!!! فک کنم فرشته ها داشتن گل باز? م? کردن! :)))و مهشاد همچنان م? خندد...
- ۹۳/۰۹/۰۴