از چهارشنبه هفته قبل تا الان انقد سرم شلوغ بود و در بی حوصلگی کامل به سر می بردم که اصلن دوس نداشتم سروقت وبلاگ بیام...نمی دونم چرا! ولی خب دیگه سرم گرم بود به...! ولش کنید! نیومدم دیگه!فک کنم موردی بگم بهتر باشه! پس:1. پنجشنبه یادم نیست چی شد فقط یادمه آخر شب با خواهرام نشستیم فیلم نگاه کردیم!2. جمعه دیگه بدتر...هیچی یادم نیست! خخخخخ3. شنبه رفتم قبض تلفن رو بپردازم ولی رمز رو اشتباه زدم عابر کارت رو خورد...! زنگ زدم داداشیم گفتم اینطوری شده گفت طوری نیست بابا میره میگیرتش!4. هر شب فیلم نگاه می کردیم! شب اول یه فیلم ترسناک دیدیم بعدش چون بچه ها ترسیده بودن یه فیلم بامزه گذاشتم با خیال راحت بخوابن، آخه ساعت دو نصفه شب بود! خلاصه، وسطای فیلم دومیه بودیم که یهو چند تا بالش از توی کمد افتاد پایین!!!! قیافه خواهرام دیدنی بود...آخ انقد ترسیده بودن که نفس نمی کشیدن... بعد چند ثانیه همه زدیم زیر خنده! واااای خیلی اتفاق باحالی بود! از این که انقد ترسیده بودیم خوشمون اومده بود!5. زن داداشم داره واسه محمد کوچولو پولیور می بافه! خیلی ناز بود. دیروز رفتم طبقه بالا پیش آتنا (برادر زاده ام) و لپ تاپم بردم با زن داداش چندتا مدل نگاه کردیم...بعضیاشون خیلی ناز بودن! دلم می خواد واسه خودم دستکش ببافم ولی بلد نیستم...6. مامان بزرگی حالش خوب نیست...خیلی می خوابه! همش تصورم اینه که می خوابه و بیدار نمیشه!7. ملخ دراز شب یلدا پیام داد که تنهام و کسی یادم نکرد و این حرفا!! واقعا با اون حرفی من بهش زدم عجب رویی داره دوباره اس داده! 8. چند روز پیش الهام اومد پیشم و توی حیاط کلی حرف زدیم... راجع به محمد (شوهر سابقش!) هم حرف زد و دوباره اشک ریخت!!! هم سن منه ولی مهر طلاق خوده رو پیشونیش! کلی نصیحتش کردم و دلداریش دادم و کلی خندوندمش! رفت خونشون قرار شد بعد امتحانا برم اتاقشو رنگ بزنم و نقاشی کنم!9. چهارشنبه ظهر، خواستگار خواهرم اومدن خونمون! اهل شهرستان بِجِستان مشهد هستن. مامانش اومده بود و میخواست زودی عروسشو ببینه و کارارو راست و ریس کنه و برگرده بجستان! از اونجایی که داماد مسئول بسیج دانشگاه خواهرمه و خواهرم مسئول خواهرانشون، و طرف خیلی با رئیس دانشگاه جوره! و همسر رئیس دانشگاه ادعایی مادری داره براش، شبش با رئیس دانشگاه و همسرش و رئیس حراست دانشگاهشون اومدن!!!! خخخخخخخ خب آقای داماد رفیق فابریک رئیس حراسته!!!10. بعد از این همه مواظبت از خودم که مبادا سرما بخورم، امروز صبح با سردرد و گلودرد بیدار شدم...چندتا قرص خوردم ولی فک کنم مریضی سختی در پیش داشته باشم... همه چی به کنار، این سردرد لعنتی داره دیوونم می کنه!11. آقای ارشد کامنت گذاشته برام! کلی خندیدم....فک می کردم وبلاگمو نمیخونه. هر چند خوندن یا نخوندنش هیچ فرقی به حال من نداره ولی خوب حالا که می خونه!