خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰
امروز جلسه تود?ع و معارفه روسا? دانشگاه بود. تو? تالار خ?ام که جد?د ساختن برگزار شد که عــــــــجـــــــــب تالار? بوداااااا!!!!!!!!!!!بس? مشعوف شدم وقت? فهم?دم جشن ع?د غد?ر قراره اونجا برگزار بشه!تالار بودددددااااااااا....تالار!!!! خخخخشام مهرناز سوپ درست کرد. ?ه غذا? من در آورد? که شامل هو?ج( چون داشت?م!)، پ?از، س?ب زم?ن?، ادو?ه، ماکاران? ساده ?ا رشته سوپ و رب گوجه م?شه! خوشمزه اس. ?ن? حداقل من و مهرناز وقتا?? ه?چ? به غ?ر ا?نا ندار?م م?پز?مش!تازه سر غدا همش بسم الله رو ?ادمون م?ره بگ?م و مهرناز م?گه ش?طونا? ما الان اندازه خرس شدن انقد که خوردن...خخخخاخه م?گن بسم الله نگ? ش?طون هم غذات م?شه! وسط غذا ?ادمون م?اد م?گ?م...د?شب لقمه آخر مهرناز ?ادش اومد کل? خند?د?م!فردا ساعت ده صبح مسابقه دارم. اول?ن مسابقه ? ACM ا?ن دوره اس! مدت مسابقه 5 ساعته که من واقعا خسته م?شم!مخصوصا ا?ن ترم که دو نفر هم گروه?ام که خودم انتخابشون نکردم!!! از رشته ها? د?گه ان و ?ک?شونم کس? هست که خ?ل? حرف م?زنه و همش تو? هرکار? خودشو م?ندازه جلو... وا? خدااااا من سر ترب?ت بدن? ترم دوم اصلا محلش نم? دادم که ?ه وقت دعوامون نشه!حالا شده هم گروه?م...?ک? د?گه هم که اصلا نم?شناسمش! همشم ازم جزوه م? خواد! خدا به خ?ر کنه.
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
مرض?ه زنگ زده برم ح?اط خوابگاه توج?هم کنه واسه کارا? کانون...!!! آخه من نخوام فعال?ت کنم با?د ک?و بب?نم؟؟؟!!!گفتم ن?م ساعت د?گه م?رم. انار دون کردم با بچه ها بخور?م حالا رفتن ح?اط ورزش کنن. منم با?د اخر شب دراز نشست برم  خخخخخخبچه ها? اتاق دارن ا?م?ل م?سازن...ه? م?گن ا? بابا نم?شه! خب بلد ن?ست?ن بر?د بپرس?د! منم که ا?نجا چغندرم!!!!! خ?ر سرم کامپ?وتر خوندم! کتاب ر?اض? عموم? گرفتم که فرمولا? انتگرالو بخونم ول? هنوز بازش نکردم. فردا شب جلسه معارفه بچه ها? ورود? 93 هست که بچه ها? انجمن برگزار م?کنن! منم م?خوام برم.امروز کل? با مر?م السادات دانشگاه رو گشت?م و ساعت سه رفت?م دانشکده فن? چون من کلاس داشتم و مر?م السادات هم م?خواست فن? رو بگرده!!!اخرشم رفت?م انجمن که لپ تاپ مر?مو درست کن?م اقا فرش?د اومد کل? حرف زد من ?ه کلمه هم نفهم?دم چون ته حرفاشو م?خورد بق?شم با لهجه م?گفت!رفسنجون?ا? اتاق بهم پسته دادن...بس? خوشمزه بود!امشب شام خورشت بادمجون درست کردم...البته نوبت مهرناز بود ول? تا درست م?کرد من م?مردم از گرسنگ?!خودم دست به کار شدم. تازه ?ک? از بچه ها? بلوک نودل داشت من روش طبخشو پرس?دم بعدا بخرم درست کنم!به نظر خوشمزه بود.
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

انتظار...

وقت? از کوچکتر?ن کنا?ه ناراحت م?ش? دن?ا برات جهنم محض م?شه!وقت? عصب?ت ها? روح?م به جسمم سرا?ت م?کنه و حالم بده، که حت? از بو? کشک بادمجون ?ک? از بچه ها? خوابگاه حالم بد م?شه...ا? خدا خسته شدم...نگ? چه پرروئه...ه?چ? به ه?چ? خدا خدا هم م?گه...منو بزن زم?ن که نتونم بلند شم...که اخرشم خودت دستمو بگ?ر?...!!!فقط خودت...فقط خودت بغلم کن?...از بس انتظار آغوششو کش?دم حت? به کودک? که بغل مادرشه حسود? م? کنم...د?وونه شدم.
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
چرا وقت? ناراحت? حرف م?زن? ?ا نظر م?د?...؟؟؟چرا وقت? م?خوام آروومت کنم پس م?زن?...؟؟؟چرا وقت? م?گم بمونم م?گ? نه ول? پشت سرم نگاه م?کن?...؟؟؟چرا دستات ?خ م?کنه نم?ذار? گرمش کنم...؟؟؟چرا تو عصبان?ت زنگ م?زن? بهم ول? م?گ? چ?ز? ن?ست و زود قطع م?کن?...؟؟؟چرا وقت? زنگ م?زنم جواب نم?د?...؟؟؟لاک تنها?? خودتو ب?شتر دوس دار?...؟؟؟مگه قرار ن?ست با هم باش?م که تو? مشکلات تنها نباش?م...نه که تنها?? بر? به جنگ مشکلات...!!!من آدمم...احساس دارم...شا?د نشون ندم غم و دردامو ول? درک م?کنم غم نگاهتو...!!!ببخش اگه مرهم زخمات ن?ستم...ببخش اگه حلال مشکلاتت ن?ستم...ببخش اگه پناه وقت ب? کس? ات ن?ستم...ببخش منو...ببخش...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
تو? خ?ابون دنبالAlisss م? گشتم...!!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

خر?د تنها??

امروز عصر? رفتم ب?رون و کارت عابر مامان بزرگو خال? کردم...حالا همه وسا?ل? هم که خر?دم اندازه ?ه پاکت فر?زر نم?شه!!!!ول? سه تا دستبند خوشگل خر?دم خ?ل? دوستشون دارم همشون رنگ? ان...منم که عشق رنگ? رنگ?...مر?م السادات اس داد که داره م?اد رفسنجان دانشگاه...منم گفتم د?وونه من کرمانم....اونم گفت خخخخ حواسم نبود تو گفته بود?...من گفتم د?وونه اون گفت خرخرووو من گفتم...بعدشم گفت تا?م کلاساتو بهم بده بدونم ک? ب?کار? م?تونم ز?ارتت کنم منم گفتم حالا که التماس م?کن? باشه...اونم گفتم فاطمه بب?نمت کشتمت...خخخخ
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
امروز ?ه پسره ا? ش?ک و با کلاس خوشگل موشگلا از ورود? ها? جد?د اومد تو? انجمن علوم کامپ?وتر و خ?ل? با اعتماد به نفس و مقتدرانه!!!! سلام کرد...حالا ما هم تو? انجمن بود?م ب?ست نفر?!!!!! و داشت?م دو به دو ?ا سه نفر? حرف م?زد?م و خلاصه شلوغ بود...بعد پرس?د جلسه معارفه ک? هست و ?ه مشت سوال پرس?د...ما ن?ز بس? خوشحال بود?م ?ک? فعاله و هنوز از راه نرس?ده دنبال انجمن و ا?ن حرفاس...حت? خدا شاهده ?ک? از پسرا دستشو گرفت گفت ا?ن مال ت?م ما!!!!!!بعد ?ه عالم خرک?ف شدن ما، ?ارو برگشته م?گه انجمن آ? ت?ه د?گه....؟؟؟؟فهم?د?م طرف آ? ت? م?خونه و دنبال انجمن آ? ت? م?گشته!!!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

دلم گرفته!!!

من دعا? کم?ل دانشگاه رو خ?ل? دوس دارم...ول? ا?ن هفته دارم م?رم کرمان...با?د برم چون کار دارم...وگرنه دلتنگ کس? ن?ستم...و....کس?...هم...دلتنگ...من...ن?ست....!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
لعنت به هرکس? که م?خواد تنت مال اون باشه و در عوضش تام?نت کنه!پ?شنهاد? که به من م?د? م?دون? ...خدا?ا من چقد تنهام...بغضها? منو ک? گردن م?گ?ره!!!؟؟؟من تحملم تموم شد...اگه رفتم سمتش... خدا?ا خودت م?دون? نم?رم....ول? کمکم کن...بم?رم بهتره!!!حت? تصورشم...لعنت به همشون...اشک ها? من با من قهرن...فقط بغضه...خدا?ا دلم گرفته...به ک? بگم...به ک? بگم...به ک?..."بهت نامرد? نم? کنم....بچه هرچ? باشه...ناسلامت? ماش?ن سنگ?ن دارم...برات جبران م?کنم...!!!!!"
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

دلم م? خواد...

محمد پسر دختر عمه ام (فرشته خانوم) دانشگاه ما قبول شده...خخخخختجرب? بود چقدم درس م?خوند همشم م? گفت م?خواد پرستار? بخونه ول? ب?چاره ا?نجا ش?م? قبول شده!!!!فردا دحوالارضه...کاش بشه روزه بگ?رم...دلم مشهد م?خواد...دلم مامانمو م?خواد...دلم م?خواد زودتر برسم وسط ترم...سر به سر م?لاد (هم کلاس? و همگروه? و...) گذاشتم کل? خند?د?م...هنوز داره فحش واسم م?فرسته....رفتم حموم هنوز لباسام تو? بالکنه...حسش ن?ست....تازه خوبه من رفتم حموم ، م?نا هنوز حمومم نرفته!!!!!سرعت ا?نترنت داغووونه... حلزونو رد کرده...اَه خ?ل? اعصاب خورد کنه...ف?لترشکن فعال کردم برم ف?س بوک ?ه چرخ? بزنم، بچه ها? دانشگاه بعض?اشون پ?ج ها? جذاب? دارن!مر?م امروز از مشهد برگشته ?زد فردا م?اد دانشگاه...وا? دلم واسش تنگ شده!چقد خل باز? داشت?م باهم!هع???....برم بخورم...الان خودم دم کردم....پ.ن:هنوزم خاطرات ستاره دار ندارم...دور?...
  • ft _nk