وقت? از کوچکتر?ن کنا?ه ناراحت م?ش? دن?ا برات جهنم محض م?شه!وقت? عصب?ت ها? روح?م به جسمم سرا?ت م?کنه و حالم بده، که حت? از بو? کشک بادمجون ?ک? از بچه ها? خوابگاه حالم بد م?شه...ا? خدا خسته شدم...نگ? چه پرروئه...ه?چ? به ه?چ? خدا خدا هم م?گه...منو بزن زم?ن که نتونم بلند شم...که اخرشم خودت دستمو بگ?ر?...!!!فقط خودت...فقط خودت بغلم کن?...از بس انتظار آغوششو کش?دم حت? به کودک? که بغل مادرشه حسود? م? کنم...د?وونه شدم.
- ۹۳/۰۷/۰۵