د?شب خونه ? داداشم خواب?دم چون داداش? ش?فت سه بودن و از 9 شب تا 6 صبح سر کار بودن. منم واسه ا?نکه زن داداش تنها بود رفتم پ?شش بخوابم. ساعت 10 رفتم پ?ششون و تا ساعت 11 داشت?م با آتنا و محمد باز? م? کرد?م. حول و حوش 12 خوابم برد...در طول شب سه بار ب?دار شدم (من کلا شب تا صبح ب?دار نم?شم مگر ا?نکه از خواب بپرم! و اگه از خواب بپرم جسمم کلا جور? داغوون م?شه که اون روز م?شه روز بدشانس? من!! چون واقعا حال بد? پ?دا م? کنم :( )آخرشم ساعت 6 صبح از خواب پر?دم که د?دم داداش? اومده و منم چون خوابم نم? برد اومدم طبقه پا??ن خونه خودمون!کل صبح تا عصر رو داشتم کمک مامان "روغن جوش?" (?ک نوع نان است) و "ش?ر?ن? سهن" (?ک نوع نان ش?ر?ن? که با خرما و آرد سهن درست م?شه و مخصوص مجالس عزاست)، م? پختم.امروز تاسوعا بود ول? من از صبح تا ساعت 7 بعد از ظهر خونه بودم!!!! :|ساعت 7 مسئول سا?ت اومد دنبالمون و من با ساره رفتم دفتر سا?ت و اونجا ?ه سر? مطلب برا? وارد کردن به سا?ت آماده کردم. ساعت 9 اومد?م خونه. بابا تنها تو? خونه بود و مامان و زن داداش و سمانه و طاهره و مهلا (دختر عمه ام) رفته بودن مسجد!ساره رفت که بخوابه و من دارم م? تا?پم...هنوز هنگ امروزم... چرا نتونستم ه?چ مراسم? رو شرکت کنم!؟!؟ل?اقت...آهــــــــــــــــــــــــــــــــ!