خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۷۷ مطلب با موضوع «خاطرات روزانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انتظار...

وقت? از کوچکتر?ن کنا?ه ناراحت م?ش? دن?ا برات جهنم محض م?شه!وقت? عصب?ت ها? روح?م به جسمم سرا?ت م?کنه و حالم بده، که حت? از بو? کشک بادمجون ?ک? از بچه ها? خوابگاه حالم بد م?شه...ا? خدا خسته شدم...نگ? چه پرروئه...ه?چ? به ه?چ? خدا خدا هم م?گه...منو بزن زم?ن که نتونم بلند شم...که اخرشم خودت دستمو بگ?ر?...!!!فقط خودت...فقط خودت بغلم کن?...از بس انتظار آغوششو کش?دم حت? به کودک? که بغل مادرشه حسود? م? کنم...د?وونه شدم.
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
چرا وقت? ناراحت? حرف م?زن? ?ا نظر م?د?...؟؟؟چرا وقت? م?خوام آروومت کنم پس م?زن?...؟؟؟چرا وقت? م?گم بمونم م?گ? نه ول? پشت سرم نگاه م?کن?...؟؟؟چرا دستات ?خ م?کنه نم?ذار? گرمش کنم...؟؟؟چرا تو عصبان?ت زنگ م?زن? بهم ول? م?گ? چ?ز? ن?ست و زود قطع م?کن?...؟؟؟چرا وقت? زنگ م?زنم جواب نم?د?...؟؟؟لاک تنها?? خودتو ب?شتر دوس دار?...؟؟؟مگه قرار ن?ست با هم باش?م که تو? مشکلات تنها نباش?م...نه که تنها?? بر? به جنگ مشکلات...!!!من آدمم...احساس دارم...شا?د نشون ندم غم و دردامو ول? درک م?کنم غم نگاهتو...!!!ببخش اگه مرهم زخمات ن?ستم...ببخش اگه حلال مشکلاتت ن?ستم...ببخش اگه پناه وقت ب? کس? ات ن?ستم...ببخش منو...ببخش...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
تو? خ?ابون دنبالAlisss م? گشتم...!!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

خر?د تنها??

امروز عصر? رفتم ب?رون و کارت عابر مامان بزرگو خال? کردم...حالا همه وسا?ل? هم که خر?دم اندازه ?ه پاکت فر?زر نم?شه!!!!ول? سه تا دستبند خوشگل خر?دم خ?ل? دوستشون دارم همشون رنگ? ان...منم که عشق رنگ? رنگ?...مر?م السادات اس داد که داره م?اد رفسنجان دانشگاه...منم گفتم د?وونه من کرمانم....اونم گفت خخخخ حواسم نبود تو گفته بود?...من گفتم د?وونه اون گفت خرخرووو من گفتم...بعدشم گفت تا?م کلاساتو بهم بده بدونم ک? ب?کار? م?تونم ز?ارتت کنم منم گفتم حالا که التماس م?کن? باشه...اونم گفتم فاطمه بب?نمت کشتمت...خخخخ
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
امروز ?ه پسره ا? ش?ک و با کلاس خوشگل موشگلا از ورود? ها? جد?د اومد تو? انجمن علوم کامپ?وتر و خ?ل? با اعتماد به نفس و مقتدرانه!!!! سلام کرد...حالا ما هم تو? انجمن بود?م ب?ست نفر?!!!!! و داشت?م دو به دو ?ا سه نفر? حرف م?زد?م و خلاصه شلوغ بود...بعد پرس?د جلسه معارفه ک? هست و ?ه مشت سوال پرس?د...ما ن?ز بس? خوشحال بود?م ?ک? فعاله و هنوز از راه نرس?ده دنبال انجمن و ا?ن حرفاس...حت? خدا شاهده ?ک? از پسرا دستشو گرفت گفت ا?ن مال ت?م ما!!!!!!بعد ?ه عالم خرک?ف شدن ما، ?ارو برگشته م?گه انجمن آ? ت?ه د?گه....؟؟؟؟فهم?د?م طرف آ? ت? م?خونه و دنبال انجمن آ? ت? م?گشته!!!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

دلم گرفته!!!

من دعا? کم?ل دانشگاه رو خ?ل? دوس دارم...ول? ا?ن هفته دارم م?رم کرمان...با?د برم چون کار دارم...وگرنه دلتنگ کس? ن?ستم...و....کس?...هم...دلتنگ...من...ن?ست....!!!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
لعنت به هرکس? که م?خواد تنت مال اون باشه و در عوضش تام?نت کنه!پ?شنهاد? که به من م?د? م?دون? ...خدا?ا من چقد تنهام...بغضها? منو ک? گردن م?گ?ره!!!؟؟؟من تحملم تموم شد...اگه رفتم سمتش... خدا?ا خودت م?دون? نم?رم....ول? کمکم کن...بم?رم بهتره!!!حت? تصورشم...لعنت به همشون...اشک ها? من با من قهرن...فقط بغضه...خدا?ا دلم گرفته...به ک? بگم...به ک? بگم...به ک?..."بهت نامرد? نم? کنم....بچه هرچ? باشه...ناسلامت? ماش?ن سنگ?ن دارم...برات جبران م?کنم...!!!!!"
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

دلم م? خواد...

محمد پسر دختر عمه ام (فرشته خانوم) دانشگاه ما قبول شده...خخخخختجرب? بود چقدم درس م?خوند همشم م? گفت م?خواد پرستار? بخونه ول? ب?چاره ا?نجا ش?م? قبول شده!!!!فردا دحوالارضه...کاش بشه روزه بگ?رم...دلم مشهد م?خواد...دلم مامانمو م?خواد...دلم م?خواد زودتر برسم وسط ترم...سر به سر م?لاد (هم کلاس? و همگروه? و...) گذاشتم کل? خند?د?م...هنوز داره فحش واسم م?فرسته....رفتم حموم هنوز لباسام تو? بالکنه...حسش ن?ست....تازه خوبه من رفتم حموم ، م?نا هنوز حمومم نرفته!!!!!سرعت ا?نترنت داغووونه... حلزونو رد کرده...اَه خ?ل? اعصاب خورد کنه...ف?لترشکن فعال کردم برم ف?س بوک ?ه چرخ? بزنم، بچه ها? دانشگاه بعض?اشون پ?ج ها? جذاب? دارن!مر?م امروز از مشهد برگشته ?زد فردا م?اد دانشگاه...وا? دلم واسش تنگ شده!چقد خل باز? داشت?م باهم!هع???....برم بخورم...الان خودم دم کردم....پ.ن:هنوزم خاطرات ستاره دار ندارم...دور?...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

اول ترم و ب?کار?!

م?نا، هم اتاق?م، با مامانش اومده و امروز صبح ساعت 4 رس?دن.من که ساعت 3 خواب?ده بودم فقط ?ه لحظه متوجه اومدنشون شدم و ا?نقد خسته بودم اصن نتونستم بلند شم. تازه تخت بالا هم بودم د?گه بدتر...!!!! ماشالا چه مامان خوشگل? داره...!!!!مامان ب?مارستانه و خدا رو شکر دکتر گفته مشکل? نداره و امروز مرخص م?شه! وا? خدا?ا شکرت...پتوم تو? خوابگاه قبل? جا مونده. اولش فک م? کردم بردمش کرمان ول? طاهره گفت خونه ن?ست و منم با?د برم خوابگاه قبل? پ?داش کنم....تازه با?د بشورمش. م?نا صب? رفت اون خوابگاه وسا?لشو ب?اره د?د تشتش کج شده کل? خند?د?م...تازه بهش گفتم تشت من وسطش کلا شکسته ا?ن که مال اون کج شده بره خداروشکر کنه!الانم مامانش رفت ظرفا رو شست هرچ? اصرار کردم گفت ب?کاره و خودش دلش م? خواد! د?گه چاره ا? نداشتم....د?روز باز? المنت فور رو دانلود کردم و ?ه خورده باز? کردم. واقعا واسه اعصاب خوبه...20 بار حبابم ترک?د دوباره با?د ?ه مس?رو از اول م?رفتم ول? خ?ل? خوش گذشت...شکلک محبوب من!پ.ن:خاطرات ستاره دارِ من ته کش?ده!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

نگران نوشت!

مامان اتاق عمله....درسام و واحدام به هم ر?خته...کلا اعصاب? برام نمونده. حالا دوستم اس زده م? پرسه ک? بره برنامه کلاس?شو بگ?ره!!!!!!اخه دانشگاه توئه من از کجا بدونم...ا? خدا! گ?ر عجب آدما?? افتادم. نگران مامان هستم....نگران کار? که با?د انجام بدم و استخاره اش دوبار بد اومد...نگران نامزد? خواهرم...نگران بدهکار?ام و طلبکار?ام...ا? خدا اعصاب من تموم شد...پودر شد!حالا بماند که دوباره اومدم دانشگاه و بحث درس و کلاس رفتن و رفت و آمد ب?ن کرمان و رفسنجان و از همه مهمتر ا? س? ام!!!!عصر? با مهرناز م?ر?م ب?رون ?ه خورده خرت و پرت واسه اتاق بخر?م منم با?د واسه کادو? تولد مر?م السادات ?ه فکر? بردارم!              ا?ن شکلکا خ?ل? بانمکن!
  • ft _nk