12
شهر?ور 1393 "چهارشنبه" ساعت 07:51
صبح? ساعت 6.15 ب?دارم کردن که حاضر بشم و منم سر?ع
ب?دار شدم و رفتم اماده شدم و سر سفره داشتم صبحانه م? خوردم که ز?نب گفت بچه ها?
نوجوان ک? ب?کاره منم چون مسئول گروه نوجوان بودم، گفتم کلاسا? هرک? چ?ه و ز?نب گفت خودم بمونم و منطقه نرم. اولش که
رفت?م تو? ح?اط و کل? با بچه ها مسخره باز? در اورد?م بعد اونا که رفتن رفت?م به
غذا سر زد?م حالا هم من نشستم تا?پ م? کنم و ز?نب رفته حموم.
منم م? خوام بخوابم و ظهر بر?م برنج دم کن?م و
مرغ هارو پاک کن?م!
ز?نب ار حموم اومد ول? من نخواب?دم و داشتم کل?پ
نگاه م? کردم. رفت?م اشپز خانه و تا ظهر اعصاب خورد? بود که غذا درست کن?م. بالاخره
خورش قرمه سبز? و برنجشو پخت?م و من با کمک
ز?نب مرغ ها رو هم خورد کردم و تم?ز کردم و شستم که پدرم در اومد و ا?نقد خسته بودم که
کمرم داشت دوت?که م?شد! (چهار تا مرغ بود!!!!) بعدش شربت چهار تخمه درست کرد?م و اومد?م اتاق و بچه ها
اومدن شربت خوردن و رفتن واسه استراحت و نماز خوندن
و منم خوابم برد...ساعت ?ه ربع به سه بود که بچه ها
برا? نهار ب?دارم کردن!
خلاصه نهار خورد?م و من هنوز خوابم م?ومد ول?
نخواب?دم و ساعت 4 د?گه حاضر شد?م و رفت?م منطقه! کلاس برگزار شد ول? من کلاس
نداشتم چون وقت نبود و ?ه خانوم? از طلبه ها هم اومده بود برا? بچه ها کل?پ وضو
گذاشت. آخرشم همه با هم رفت?م برگه ها?? که دست? از رو? شعر کپ? کرده بود?م داد?م
بچه ها و ?ه بار سرود رو تمر?ن کرد?م تا سر مراسم فردا شب بخونن...
شب شام املت درست کرد?م ول? املتو دادن پسرا و
ما سوس?س سرخ کرده با خ?ار شور خورد?م!!!!!!
دلم شد?دا املت م? خواست. چون گلوم درد م?کنه و
سرما خوردم شد?د و تا الان دو تا قرص چرک خشک کن به صورت 6 ساعت? خوردم. که هنوزم
درد م?کنه و الان چا?? ر?ختم و گفتم تا خنک م?شه ب?ام تا?پ کنم! الانم دارم م?
خورمش!خخخخخخ
اخ?ش چه گرمه!!!!! فرمانده و بچه ها دارن راجع به
مراسم فردا صحبت م? کنند که با?د مراسم ?ادواره شهداء برگذار کن?م که خانواده
شهداء هم هستن!
اخ که چقد دلم دعا? کم?ل م? خواد! راست? خانم
هاشم? زنگ زد برم به جاش بشم مسئول کانون سا?بر? بس?ج! شا?د رفتم و اوردمش ز?ر دست
هسته کامپ?وتر! چه با حال م?شه! البته م? گفت ز?اد مسئول?تش سنگ?ن ن?ست و نبا?د کار
ز?اد? انجام بدم. حالا با?د وقت? م?رم برا? ستاد استقبال با جانش?ن فرمانده صحبت
کنم! ا?شالا همه چ? درست م?شه!
برم بخوابم امشب به خاطر سرماخوردگ? و ا?ن همه کار اصن اعصاب درست وحساب? نداشتم
و...