امروز روز خسته کننده ول? در ع?ن حال جالب بود..اولش که خواب موند?م و تازه با 20 دق?قه تاخ?ر رس?د?م م?دون مشتاق. بعدشم که اقا? رضا?? استادم با دوچرخه!!! اومده بود و مونده بود?م چطور? با?د بر?م سر کارمون که گفت نم?اد و خودمون با?د بر?م. ماهم سوار اتوبوس شد?م و تو راه جر?ان زالو گذاشتن د?روزو واسه زهرا تعر?ف کردم. وبعد کل? حرف رس?د?م م?دان آزاد? و پ?اده رفت?م امام جمعه. تو? راه ?ه خانومه ?ه دفعه کنارمون نگه داشت من فک کردم م?خواد ادرس بپرسه بعد د?دم مجر? راد?وئه! صداشو م?شناختم. گفت م?خواد باهامون مصاحبه کنه. زهرا نم?خواست قبول کنه انگار? خجالت کش?ده بود ول? من هم?نطور وا?ساده بودم. م?خواست از زهرا سوال بپرسه که زهرا گفت نه از ا?شون بپرس?د (?ن? من) و خانومه راجع به جمعه ها? تابستونمون ازمون پرس?د و من با ارامش کامل جواب دادم. خودمم از ا?ن همه ب?خ?ال? خودم خنده ام گرفته بود. ول? زهرا کل? بعدش استرس داشت که نکنه بد حرف زد?م و از?ن حرفا. بعدش اشتباه? داشت?م مدرسه رو رد م? کرد?م که ?افت?م راه رو و ?ه ربع به 8 رس?د?م تو? مدرسه!!!کارو شروع کرد?م و تا ظهر همه وجودم داغوون شد. س?نوز?تم اذ?ت م?کرد و افتاب م?خورد تو? فرق سرم که رفتم کلاه حص?ر? اوردم و گذاشتم سرم. خلاصه اخرشم رنگا رو مرتب کرد?م. (مامان? الان واسم ادامس موز? اورد...خخخخ)ساعت 1 ظهر اومد?م از مدرسه ب?رون. رفت?م از سوپر ن?ل? دوتا بستن? فروتاره خر?د?م با طعم انار! وا? که چقد خوشمزه بود...با زهرا قدم زنان رفت?م تا رس?د?م اول بهمن?ار و بعدشم تاکس? و انتظار و تاکس? وانتظار و....حدود ?ه ربع مونده به 2 رس?دم خونه! هرچ? اصرار کردم زهرا ب?اد ناهار بخوره ن?ومد وگفت با?د بره خونه (اخه مامانش ن?ستن وزهرا تنهاس) گفت با?د بره دوش بگ?ره عصر تمر?ن رانندگ? داره. منم د?دم قبول نم? کنه ب?خ?ال شدم.منم با حال نزار از خستگ? اومدم تو خونه و ?ه راست رفتم لباسارو عوض کردم و رفتم ناهار خوردم....بعدش پانسمان زخمو عوض کردم ومامان روغن گاو زد به موهام. آخ???شششش سرم چه خنک شد....!!!!!
- ۹۳/۰۶/۰۷
نپرسیدی کی پخش میشه گوش کنیم؟؟
چه بویی گرفتن موهات :/