این روزها همش صحبت ها و بحثای من و حامد حول عروسی میچرخه!کی؟کجا؟چه وقت؟چطوری؟عاغا خسته شدم خب! هشت ماه از نامزدی ما گذشته و من واقعن همش دلم براش تنگ میشه...(دختر لوسی نیستم بخدا! الهی وابسته شی به یکی منو مسخره نکنی!)دعا کنید کارامون درست و حسابی جور شه. انگاری افتادیم وسط یه nضلعی که به هر دری (ضلعی) میزنیم بسته اس!مثلن یکی از اضلاع نبود جا برای وسایلای جاری وسطیه. چون رفتن تهران یه سری از وسایلاشون تو خونه حامد ایناس و خب توی اتاقیه که ما قراره توش زندگی کنیم! بعد یه اتاق انباری مانند دارن تو خونشون که میشه وسایلا رو برد اونجا ولی خب جهازیه خواهر حامد اونجاس!!!ینی اول باید خواهرش عروسی بگیرن برن بعد ما وسایلای اونا رو ببریم اون انباری بعد خودمون عروسی بگیریم. ولی اینام تا اون تایمی که ما میخوایم عروسی بگیریم نمی خوان عروسی بگیرن!...مشکل یکی دوتا که نیست که اخه!!+فردا 8امین ماهگرد نامزدیمونه! مبارکه!! ^_^