جمعه شب رفتیم خونه حامد اینا و کادوهاشو بردیم. خیلی خوش گذشت. محمد کلی مسخره بازی در اورده بود و همه مرده بودن از خنده!با هادی برادر حامد بازی میکرد و محمد هی الکی هادی رو میزد، یهو هادی پاشد و گفت بیا دعوا کنیم و دستاشو بهم میمالید یهو محمد اومد جلوش دستاشو با یه حالت بامزه بهم میمالید و میخواست ادای هادی رو در بیاره...انقد خندیدیم که نگووو.....+یه وبلاگ پیدا کردم مال یه آخونده که بامزه مینویسه! تا شب دوم 35 صفحه از متناشو خوندم!!!+چقد سخت شده نوشتن واسم :(((((