خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مسواک

هم اتاقی جدیدم، شکیلا خانوم توی اتاق و دقیقن وسط اتاق مسواک میزنه! :|صداشو تصور کنید چقد حال بهم زن و رو اعصابه! :|اون یکی هم اتاقی جدید اسمش نسرینه!اون دیگه خیلی خشنه! اصلن نمیشه باهاش حرف زد. سریع باهات برخورد میکنه! :|پ.ن:می خوام دوستشون داشته باشم و تا الانم هیچ بحثی باهم نداشتیم ولی دارن میرن رو اعصاب!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

:'(

حالم خیلی بده...خیلی اذیت شدم...داغوووونمممم!انقد حال بدی دارم که فقط میخوام بمیرم...خدایا فقط راحت بشم...
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
ناراحتی یعنی یه نفر که دلت براش تنگ شده رو ببینی بعد براش دست تکون بدی و حسابی براش ذوق کنی و از دور بهش بگی بیا اینجا پیشم، اون وقت فقط دستشو بیاره بالا و راهشو بکشه بره!آخــــــــــه چـــــــــرا!!!؟؟؟؟:|
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

یه نقطه!

دیروز از صبح که بیدار شدم تا خود شب، بارون میومد...یک سره!اصلن یه دقیقه هم قطع نشد، فقط شدتش کم و زیاد میشد!منم که سه تا کلاس داشتم یکیشو نرفتم، یکیشم رفتم تشکیل نشد، آخریم تشکیل شد ولی زیاد درسش جالب نبود.در کل چون کلاسام بینشون فاصله بود می رفتم خوابگاه، و هر وقت می رسیدم خوابگاه عین موش آبکشیده بودم...از بس زیر بارون قدم زده بودم...نمی دونم چطور بود که موقع بارون که همه بدو بدو می رفتن من یواش یواش می رفتم...حتی یه لحظه می خواستم برم سوار تاب بشم ولی ترسیدم سرما بخورم نتونم کلاس برم...پ.ن:تفاوت دید آدما توی اینه که یکی بارون براش رحمته و خوشحاله، مثل دوستم مینا...یکی براش زحمته و ناراحت و عصبانیه، مثل دوستم مهرناز...یکی هم مثل من برام وقت تفکره! راجع به چی، نمی دونم...ولی میدونم خیلی فک کردم... :)
  • ft _nk
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ft _nk