دیشب تو اتاق نشسته بودیم که یهو سرپرست خوش صدا اعلام کرد که بوفه خوابگاه به مدت 20 دقیقه باز است!ماهم یه نگاه به هم کردیم و همه با هم گفتیم "آخ جــــــــــــــــــون!!!"و قرار شد نفری هزار بذاریم و بریم خوراکی بخریم!بعد از دعوا سر اینکه کی بره بخره من و مهرناز و مینا دومی رفتیم و چیپس و پفک خریدم و رفتیم توی اتاق و هر چی ماست داشتیم ریخیتم توی یه کاسه بزرگ و برداشتیم آوردیم توی حیاط و نشستیم که بخوریم...و اینجا بود که ماجرای ارشد اغاز شد!!!بحث رفت سمت "ارشد تقلبی" : موجودی بی شعور (لازمه بگم پسره یا نه؟!) که مینا رو میخواد و مینا هم اونو میخواد ولی نمیاد جلو که یه حرکتی بزنه!جالب اینه که مینا حتی اسم یارو رو هم نمی دونه!! فقط میدونه ارشد میخونه واسه همین میگه ارشد!و چرا "تقلبی"، چون که مینا خانوم دو نفرو دوس داشته که فک میکرده یه نفرن!! در صورتی که به اذعان دوستانی که این دو نفر رو دیدن اینا اصلن شبیه هم نیستن!!! حالا مینا چطوری اینا رو اشتباه گرفته الله اعلم!!خب بگذریم...خلاصه میناsbh (دوست مینا اولی) هم تو حیاط بود و ما رفتیم پیشش نشستیم. بحث ارشد بود که مینا برگشت گفت مینا اولی همش عاشق افغانیا میشه! و ارشد تقلبی شبیه افغانیاس!!اینو که گفت اصلن حواسش به شکیلا نبود...همه داشتیم میخندیدیم که یهو دیدیم شکیلا پاشد رفت تو اتاق!بدجوری ناراحت شده بود...میناsbh رفت دنبالش که ازش عذر خواهی کنه ولی مثل اینکه شکیلا محلش نذاشته بود و گفته بود مهم نیست. میناsbh هم اومد و کلی گریه کرد و گفت بخدا اصلن قصد مسخره کردن نداشتم و منظورم شباهت چشمای ارشد به افغانیا بوده و این حرفا...تا آخر شب درگیری داشتیم. هرچی اصرار کردیم به شکیلا نیومد بخوره و کلی گریه کرد و آخر شب اومدم آرومش کنم که برگشت گفت شما همتون همینطورین...اون از رئیس دانشگاهتون که تو کلاس یه حرفی بهم زد که هیچ وقت یادم نمیره، اینم از شما! اصلا هیچ بویی از مسلمونی نبردین و این نماز و قرآنی میخونید هیچ فایده ای نداره و از بچگی اینطوری بار میاید!!! و هزارتا حرف دیگه...بدجوری خورد تو ذوقم...فهمیدم اینطوری آروم نمیشه و باید تنها باشه! تا نصفه شب خوابش نبرد ولی از تختش پایین نیومد...پ.ن:همش تقصیر ارشده!!!
- ۹۴/۰۲/۰۵