خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

باتشکر از جیمیل!!

دیشب بعد از جریان شکیلا منم تا سه خوابم نبرد. هیچی بدتر از بیخوابی نیست...خلاصه کلی هم گرسنه ام بود پاشدم بقیه برنجایی که نسرین پخته بود خوردم و عینهو اژدها شده بودم!!! (هرچی فلفل بود خالی کرده بود تو غذا! )خوابم برد ولی صبح ساعت 6 با ویبره اس حامد بیدار شدم! داشتم از بیخوابی می مردم...جوابشو دادم و دوباره تَپ!!! سرم افتاد رو بالش!دوباره ویبره اومد...چشمام به زور باز شد و جواب دادم و دوباره تَپ!!!تازه داشت خوابم میبرد که 7.5 با الارم گوشی خودم بیدار شدم! خاموشش کردم ودوباره تَپ!!!8 بیدار شدم...9 بیدار شدم...9.40 بیدار شدم...ده کلاس داشتم...سرم درد میکرد واسه همین دوباره تَپ!!!10.5 دوباره ویبره، این دفعه هرچی صبر کردم قطع نمیشد. گوشیو برداشتم دیدم نوشته "مهشاد.خونه"جواب دادم...مهشاد گفت برم پیش استادش که بگم با درخواستش موافقت کنه!گفتم باش...داشت عذرخواهی می کرد منم گفتم خدافظ و قطع کردم و دوباره تَپ!!!11 بود که ویبره اس اومد...مهرناز بود گفت شارژرشو ببرم سلف! (کوفت بخورم، ناهار نمی خوام بذار بخوابم T_T)گفتم باش و دوباره تَ... باز اس داد!!!! :|:|:|"خواستی بیای خبر بده منم از کتابخونه راه بیفتم" ان دفعه جواب ندادم و دوباره تَپ!!!ساعت 11.14 دقیقه!این دفعه دیگه از سر درد لعنتی طاقتم طاق شد و پاشدم نشستم!بعد اینکه شارژر مهرناز رو دادم به مینا اولی که ببره سلف (آخه مهرناز به اونم پیام داده بوده که شارژرشو ببره براش :|) یه خورده تو اتاق ول چرخیدم و وسایلمو مرتب کردم و کارای دیگه 12.5 رفتم سمت سلف!توی سلف کارت که زدم نوشت "ژتون ندارد" (کوفت!!!!)گفت برو اتاقک سلف. اومدم اتاقک گفت برو امور دانشجویی. اومدم امور دانشجویی فهمیدم که اون روزی من غذا رزرو کردم سرور قطع شده و همش پریده!خلاصه گفت برو پرینت حسابتو بگیر بفهمیم چقد افزایش اعتبار دادی!!گفتم کارتم بانک کشاورزیه اینجا تجارته! گفت برو اینترنتی بگیر. خواستم برم خوابگاه که پشیمون شدم و رفتم دانشکده فنی و رفتم توی انجمن! اقای شیبانی اونجا بود و رفتم پای سیستم و ده گردش آخر حسابمو گرفتم که دیدم اولین تاریخش دقیقن مال روز بعد از غذا رزرو کردن منه! آخه رفته بودیم شهر منم همه چی رو با کارت پرداخته بودم!حالا توی این هیرو ویر خواهرم زنگ زده که شماره حامدو بده جواد آقا باهاش کار داره و این حرفا!دوباره هِلِک هِلِک رفتم امور دانشجویی و جریانو گفتم و خواهش کردم ایمیلمو نگاه کنه (چون جدیدن وقتی افزایش اعتبار میدادم یه ایمیل هم میخواست البته وارد کردنش اختیاری بود، خداروشکر حوصله ام گذاشته بود و ایمیلمو زده بودم!)اونم ایمیلمو باز کرد (البته بعد اینکه یه بار رمزو اشتباه زدم، آخه توی سیستم خودم همیشه رمزا بازه و منم یادم رفته بود رمزشو). یهو دیدم ایمیله نیست!ای داد بیداد کجاست!!!؟؟؟گفتم برو Trash رو ببین. آخــــــــــیش! همونجا بود... دقیقن تاریخ همون روز بود مبلغش هم بود. خلاصه اسممو نوشت و مبلغو به کارتم برگردوند و منم نوع غذاها رو گفتم و رزرو کرد واسم.داشتم میرفتم سلف که زنگ زدم به حامد جریان اقا جواد رو بگم جواب نداد. رسیدم سلف ناهار گرفتم اومدم قاشق اولو بخورم که حامد زنگ زد. جوابشو دادم و جریانو گفتم. حامد گفت شمارشو بدم. گفتم چه خبر؟ اونم گفت کار دارم واسه همین قطع کرد و منم دوباره زنگ زدم به خواهرم که نتیجه رو بهش بگم. از تلفن بازی که خلاص شدم ناهارمو که حسابی یخ کرده بود خوردم و اومدم خوابگاه...وقتی رسیدم خوابگاه انقد داغووون بودم که مینا اولی گفت واااای چی شدی فاطمه!؟جریان رو از صبح تا حالا واسش تعریف کردم و بیهوش شدم...
  • ۹۴/۰۲/۰۵
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی