خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

سودابه

با سودابه رفتیم بیرون. کلی خندیدم! کلی بهم خندید...همش یاد اون بلایی که مهدی سرم آورد میفتم...هنوزم تنم می لرزه!امشب رسیدم خوابگاه...بعد از کلی کار خونه و غذا درست کردن و لباس شستن و وسیله حاضر کردن...اونم تنهایی!بچه ها رفتن جهاز آبجیمو بچینن. 8 اسفند عروسی دارن. آبجی بزرگه داره واسم کت و دامن میدوزه. آخه خودش کت و دامن دوخته واسه خودش و چون دامنش کوتاه بود روش نمی شد بپوشه گفته منم کوتاه بدوزم که روش بشه و تنها نباشه :|
  • ۹۳/۱۱/۲۳
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی