خسته ام...اعصابم خورده یه کمی...پاهام رو حس نمی کنم...صورتم میسوزه...دستام درد میکنه...چشمام داره از کاسه در میاد...انگشتام حس نداره...شونه هام داره میشکنه...گلوم میخاره و نمیذاره درست نفس بکشم...دیگه جون ندارم بقیشو بگم...!!!امشب خیلی از لحاظ جسمی داغوووونم...ولی روحم داره بیشتر داره عذاب میکشه!یه ذره که فکرم آزاد میشه یادش میفتم و باز اعصابم میریزه بهم!تنهام...شدیدن تنهام...فقط به شونه هایی احتیاج دارم برای گریه کردن و آغوشی برای بغل گرفتن!داغوووونم!کمک...کمک..کمک.
- ۹۳/۱۱/۰۹