خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

اورژانس

اینجا خونه!منم که با خبر قبلی اومده بودم ولی مثل اینکه خواهرم فک کرده فردا رو میگم و به مامان اینا هم همینا رو گفته پس خانواده جمیعن غافلگیر شدن شدید!! (خب درسته ترمینال اون طرف شهره و خونه ی ما این طرف شهر، ولی کسی دنبال من نمیاد و من با سه بار عوض کردن تاکسی و کمی پیاده روی میرسم خونه!! به همی راحتی و به همین خوشمزگی!)از اونجایی که وقتی میرسم خونه همه یهو میپرن سمت من و حال و احوال کردن و روبوسی و این حرفا...و انگاری هضم این همه حجم محبت برام سخته و ترافیک میشه. در اثر همین ترافیک همیشه خدا تا الان و امشب هم حتا دوباره یه نفر رو از قلم انداختم و یادم رفته باهاش حال و احوال کنم و حتا یادم رفته بهش سلام کنم!!! ینی تا این حد!! و امشبم نوبت مادربزرگم بود!!موضوع اصلی یعنی برادرزاده محترم بنده، آتنا خانوم:ایشون دیروز خونه ی یه نفر مهمونی بودن و در اثر حس خود بزرگ بینی میخواستن خودشون میوه پوست بگیرن و مسلمن کارد میوه خوری نسبتن تیزی رو برداشتن و چشمتون روز بد نبینه hurt her finger!!!از اونجایی که خان داداشم کوه نوردی میرن و دوره ی کمک های اولیه هم رفتن و کتابشو توی خونه به آتنا نشون دادن، آتنا خانوم هم بعد از اون واقعه ی هولناک!!! وقتی رسیدن خونه رفتن پای تلفن و با اورژانس تماس گرفتن که زن داداش سر رسیده و جلوشو گرفته!و عصر هم در پی این تلاش ناموفق، دوباره تصمیم به این کار گرفته و دوباره با اورژانس 115 تماس گرفته! و این دفعه زن داداش جانِ ما بعد از اتصال تماس و صحبت کردن اپراتور، قبل از اینکه آتنا شاهکار دیگری بیافریند!!! جلوشو گرفتن و تماسو قطع کردن!
  • ۹۳/۱۰/۱۶
  • ft _nk

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی