مامان بابا حالشون خوب ن?ست و منم که اومدم دانشگاه نگرانشونم. اخه مامان که زنگ م?زنه اگه پارک رفته باشن نم?گه که ?ه وقت من ناراحت نشم(اصلا برام مهم هم ن?ستاااا ) چه برسه به ا?نکه حالش بد باشه ?ا مثل شرا?ط الان ن?از باشه بره ز?ر ت?غ جراح?...!!!!زهره هم اتاق? قبل?م نامزد کرده و به مهرناز گفته بود اونم بهم گفت و انتقال? گرفته و د?گه نم?اد رفسنجان...کل? دلم واسه شبا?? که چا?? م? برد?م تو? ح?اط و با هزار دلخوش? م? خورد?م تنگ شده...خاطرات جهاد? تموم? نداره و جوک گلاب? که واسه بچه ها تعر?ف کردم هنوز تبعاتش ولم نکرده!!!!( بچه ها منو م? ب?نن م?گن سلام گلاب?!!! ) امروز ?اسمن رو د?دم. داشت از جر?ان ب? محل? من به طاهره م? پرس?د که گفتم کلاس دارم و سر?ع رفتم تو? دانشکده ر?اض? و اونم پشت سرم داد زد: باشـــــــــــــــه!!!!!!خ?ل? خسته ام دلم ?ه دوش حساب? م?خواد. امروز عصر? با مهرناز رفت?م شهر و ?ه خورده خوراک? خر?د?م و سر?ع اومد?م و مهرناز حالش خوش ن?ست (م?دونم جسم?ه ول? نم? دونم روح? هم هست ?ا نه!!!!). اسما هم امروز اومد خوابگاه و اتاق کنار? ماست و کل? خوشحال شدم. اخه دوره ا? س? ام با هم بود?م و کل خوش گذشت و شناختمش که دختر خوب?ه!?ک? اس م?داد که نم?دونستم ک?ه ول? شماره اشنا بود و گفت عل?رضاس فک کردم...ول? اون نبود و فهم?دم همون مزاحم?ه که تو? کلوب شناختمش!!!!سر?ع دکش کردم. قرار شد تو? اتاق ساعت 12 خاموش? باشه و من هنوز وقت دارم ول? هنوز ا?م?ل? با?د به استاد نگارستان? م?فرستادم اماده ن?ست!وا? خدا چه استاد خشن? بودااااا!!!!! دو ساعت تمام درس داد! فردا اگه از جلسه امروز بپرسه من بلد ن?ستم!!!!اَه اَه اَه اَه!!!!!
- ۹۳/۰۶/۲۴