تو حموم ز?ر دوش خون دماغ شدمچشمامو بسته بودم و طبق معمول داشتم خ?الباف? م?کردم که وقت? بازشون کردم د?دم تمام تنم پر از خون شده...گفتم نکنه من مُردم خودم خبر ندارم!!!?هو ق?افه اش با چهره خون? اومد تو ذهنم.وا? خدا?ا....?اد اونروز? افتادم رفته بود?م حلقه بخر?م:همش م?گفت هر چ? دوس دار? بردارمنم روم نم? شد همش اصرار داشتم خودش انتخاب کنه.?هو برگشت گفت فاطمه، بخوا? ا?نطور? منو دست کم بگ?ر? د?گه دوستت ندارم!!! ?هو جا خوردمه?چ وقت ا?نطور? رفتار نم? کرد...م?دونست بدم م?اد...د?دم جد?ه گفتم چشم وسرمو انداختم پا??نسرمو اورد بالا وگفت: خانوم من قهر نکرد? که!؟گفتم :مگه جرات دارم؟؟؟?هو خند?د گفت م?دون? که حق ندار? باهام قهر کن?...ه?چ وقت...حالا خودش!!!لعنت به...ه?چ چ? بدتر از شک ن?ست...م?گه شک نداره ول? م?دونم داره باخودش م? جنگه!?ه جنگ تمام ع?ار!!!! م?خواد بفهمه با?د با من چ? کار کنه!!!دلم م?خواد حرف اخرو بهش بگم...بگم برووو. من شک رو دوس ندارم...نم? تونم تحملش کنم...لعنت به کس? که باعثش بود...ه?چ وقت نم? بخشمش...تمام زندگ?مو ازم گرفت...تمام زندگ?مو...!!!!
- ۹۳/۰۵/۲۰