صب که نه، ظهر ساعت 13:27 ب?دار شدم.آتنا(براردزاده ام) داشت اذ?تم م?کرد منم خ?ل? خسته بودم زدم توگوشش. هنوزم ?ادش م?فتم بدنم م?لرزه.عذاب وجدان گرفتم!?ادم اومد که با?د م?رفتم کتاب خونه که ادامه کار قفسه هارو تکم?ل کنم ول? خب ا?ن موقع د?گه ک خ بسته بود!واسه هم?ن بلند شدم و ناهار! خوردم.ب? حال? امروز ?قه منو ول نم?کرد. اعصابم خورد بود مخصوصا وقت? د?دم ابج? بزرگم اومده.باهم بحثمون شده بود واصلا نم? خواستم باهاش روبه رو بشم.مخصوصا از شوهرش بدم م?اد.اصلا خوشم نم?اد ب?اد خونمون.تا عصر گاه? به گاه? لپ تاپو روشن م?کردم وادامه کد نو?س? رو داشتم.ول? کل روز بهشون فک م?کردم و وقت? ?ه چ?ز ?ادم م?ومد م?رفتم سر وقتش.عصر مامان خم?ر کرده بود وخواهر بزرگه که مشتر? ها? خ?اط?ش اومده بودن رفت در حال? که قول داده بود کمک مامان باشه.واسه هم?ن مامان زنگ زد به خاله و خاله اومد نونا رو نازک کرد.البته از وسطاش اومد ومن با مامان ?ه تشت رو نون پخت?م.تشت دوم رو خاله اومد و کار چونه ها? خم?ر رو ?کسره کرد.اخر کار رفتم شربت اوردم. ش?ره توت وروغن محل? اوردم. هندونه اوردم و بعدشم چا??! باباهم اومد.موقع رفتن مامان به خاله نون داد ول? فقط ?ک? رو برد. مامانم گفت بق?شو ببر بده به فاطمه مستاجرمون! رفتم طبقه بالا در خونشون و پارسا پسر کوچولوش اومد دم در و کل? از د?دنش خوشحال شدم.داداشم رفتن عروس? زرند.امشب مامان? عدس? پخته بود با برنج که خورد?م و طبق معمول بابا ا?راد گرفت.منم ه?چ? نم? گفتم و داشتم تلو?ز?ون نگاه م?کردم البته فقط نگاه م?کردم و حواسم به حرفا? بابا بود. که بابا وقت? د?د دارم نگاه م?کنم طبق معمول زد ?ه کانال د?گه!!!!!بعد شام قرار بود سوخته ها? نونا رو بچ?نم که نرفتم و افتاد واسه فردا! اخر شب اومدم لاک زدم اونم نارنج?. حالا فردا بخوام برم کتاب خونه با?د پاکشون کنم.حالا خوبه پلاست?ک? ان.شا?د پاکشون نکردم و با چادر ولاک نارنج? ج?غ رفتم تو خ?ابون!امشب ز?اد حوصله نداشتم و بعد چندتا پست? که تو شبکه گذاشتم و بعد بحث با اقا مهرداد و بحث سر کدها? مسخره ا? که زدم واجرا نم?شه پست خدافظ? زدم و اومدم ب?رون.البته الانم حوصله ام سر رفته وم?خوام دوباره برم شبکه.نه ولش کن حوصله ه?چ چ?ز? رو ندارم.از د?شب دوباره مزاحم مسخره ? دو ساله ام داره ه? م?ره رو اعصابم.خ?ل? ب? شعوره!!!!لعنت به اون چاقالو?? که قرار بود دکش کنه ول? لفتش داد وحالا د?گه باهم ه?چ رابطه ا? ندار?م. ?ادمه هر وقت مزاحم م?شد به اون چاقالو م?گفتم و م?گفت صبر کن م?دم دستبند قپون? بزنن بهش و ببرنش!همه اهنگام تکرار? شده.گشنم شده...ب?خ?ال کار دن?ادلم گرفته...صورتم ه?چ حالت? نداره..اخ ?ه ماسک همش لبخند م?زنه رو صورتم...
- ۹۳/۰۵/۱۸