امشب دلم تنگ شده بود زنگ زدم با فرزانه صحبت کنم بعدشم شماره مهدیه رو بگیرم با اونم حرف بزنم.-کرمانم. تو کجایی؟؟-شیراز! میدونم!- از کجا میدونی؟- چون وبلاگت دیگه اپ نکردی...-خب؟!- خب هر وقت میری خونه دیگه مطلب نمی ذاری!!!-دیشب فاطمه.ص دوست دوران دبیرستانم اس داد و کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم...یهو تصمیم گرفتم با بچه های پیش دانشگاهی دور هم جمع بشیم و تجیدد دیداری بشه. چون نزدیک دو سالی میشه همدیگه رو ندیدیم! به فاطمه.ص گفتم پایه ای؟؟ گفت سه پایه ام!!!امروزم به همه زنگ زدم و هماهنگ کردم شنبه بریم بیرون....آخ که چقد دلم براشون تنگ شده! منتظرم برم لپمو بکشن! مثل دبیرستان!خخخخخالان خواستگاری خواهرمه و دارن تاریخ عقد رو مشخص میکنن!! منم اینجا در خدمت شما!امروز مامان به اندازه یک ماهمون نون پخت...منم که با زن داداش کمکش بودیم جونم در اومد...بعدشم رفتم کلی لباس شستم و بعدشم حموم!!!...دارم بیهوش میشم...!!!!دلم برای خوابگاه تنگ شده!از 8 بهمن تا 18 ام میرم کمک آقای زند برای نمایشگاه عفاف و حجاب که میان کرمان! کار باحالیه ولی شغل قبلی سرجاشه!دلم برای رنگ زدن و نقاشی کشیدن روی دیوار تنگ شده ولی زمستون زیاد کاری پیش نمیاد که برم کمک استاد نقاشیم...آاااااااااااایییییییییییییییی تابستون کجایی که دلم تنگته!!!