خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

خاطرات روزانه

برای اینکه یادم بماند چه بودم و چه کردم....

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۰
  • ۰

سلامم

چندوقت نبودم اتفاقات زیادو تقریبن مهمی افتاده حالا یکی دوتا در میون میگمتون...مراسم چهلم عمه صغری به سلامتی و خوبی توی روستامون "مدبون"برگزار شد و منم نتونستم یه دل سیر گریه کنم:( حامد اینا نبودن چون مراسم عمه ام توی روستا بود و دوساعت راهه. و خودشون هم قربونی داشتن اخه مراسم روز عید قربان بود.+مامانش دستش شکسته بود. کربلا رفته بودن حموم مثل اینکه خورده زمین و دستش درد داشته بعد یه هفته رفته دکتر گفته ارنجم درد داره بعد دکتر گفته برید عکس بگیرید. عکسو نشون دکتر دادن گفته مچ دستتون شکسته!! :|باید 20 روز تو گچ میبود و چون مامانش پوکی استخون داره باید مراقبتش بیشتر میبود که نبود و بعد 20 روز دکتر گفت جوش نخورده و باید 20 روز دیگه هم باشه!بهش گفتم قرص کلسیم بخور و اب کرفس بخور دستت خوب شه انقد باهاش کار میکنه که نمیذاره جوش بخوره!دیروز پریروزا براش شیر خریدم بردم که بخوره ولی گفت رفته پیش دکتر گفته اگه جوش نخوره باید عملش کنیم. بمیرم براش خیلی ناراحته!حالا توی این شرایط خواهر شوهرم به سلامتی نوزمد دار شده مامانش حرص جهاز و پول و اینارو هم باید بخوره...+6 ماه از نامزدی ما میگذره چقد زود گذشت...رسیدیم محرم! +حامد ببخش بقیشو بعدن مینویسم...خخخخخخخخخ
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

شمارش معکوووس

چند روز دیگه تکلیف دوسال زندگیم مشخص میشه....برم با نرم... مسئله این نیست!مسئله اینه که میشه یا نمیشه!امیدوارم بشه!+دارم هی چهل تکه میدوزم، هی چهل تکه میدوزم، هی چهل تک....نمیدونم اخرش میخوام اینارو چیکار کنم...خخخخخخنمایشگاه زدم بیاین ازم بخرین!+دیروز به یه دوست عزیزی گفتم چرا قبل اینکه بشناسمش منو میشناخت!؟گفت فلان و بهمان... اخرشم یه جمله ای گفت هلاک تعریفشم!!!"گاهی میای مثل یه استک همه چیزو خالی میکنی اینجا"+هنوزم دلم برای حامد تنگه....خخخخخدیورز (مثلن نوشتم دیروز)  هرچی فک کردم یادم نیومد تاریخ تولدش چندم دی بود!!دهم بودی؟ شیشم بودی؟عاغا چندم بودی؟؟؟؟
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

یادم باهاته

حامد اینا رفتن کربلا.دلم براش تنگ شده. قبلنا حس میکردم اینقدری حامد دلش برام تنگ میشه من اینطوری نیستم! ولی الان فهمیدم چقد بهش عادت کردم و وابسته شدم...کاشکی زودتر بیاد ^_^+عید فطر چهلم بی بی بود و حالا عید قریان چهلم عمه :((+رفتم چندجا برای کار...فعلن که بیکارم!زنگ زدم مهشاد و کلی حرف زدیم...انگار مثل همیم! دوتا بیکار علاف!+سر پول شارژ اینترنت دعواست!باید اینطوری باشه پول بده استفاده کن!ولی شده پول بده بقیه استفاده کنن!+طاهره از شیراز اومد. مامان کاملن انفجاری! جریان عمه رو بهش گفت!الهی بمیرم چقد گریه کرد...برای نوه ها سوغاتی اورده بود.بعد چند وقت دوباره یوخه خوردم و یاد بچه های اتاقمون افتادم... :((پ.ن:ندارم!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

چرخ چرخ عباسی

بابا برام چرخ خیاطی خریده...خخخخخچرا میخندم؟؟؟!!! خخخخ+یه روزی فکر میکردم با اینکه از ریاضی زیاد خوشم نمیاد ولی مسلمن بین ریاضی و خیاطی، ریاضی رو انتخاب میکنم! ولی حالا دارم درسمو میذارم کنار و میرم که خیاطی و گلدوزی و این چیزا رو ادامه بدم...واقعن ادم از فردای خودش خبر نداره!+طاهره هنوز شیرازه جمعه میاد...مامان هر روز نقشه میریزه چطوری بهش بگه جریان فوت عمه رو!من هی میگم بابا زیاد سخت نیست من خودم اماده اش کردم...اخه رفتم بهش گفتم عمه مریضه.+حامد برام گوشی خریده...خدایا!اون لحظه چندتا احساس متفاوت بهم حمله ور شدن:خوشحال شده گی!به دلیل اینکه احساس کردم به فکرم بوده...ناراحت شده گی! به دلیل اینکه مدلش پایین بود...ذوق زده گی!چون دوباره گوشی داشتم...خجالت زده گی! چون نتونستم یه گوشی جور کنم که اون مجبور نشه بره بخره...الان خوشحالم! خیلی خوشحال!+امروز کمیسیون بود! و من به دکتر حتی زنگ هم نزدم!خدا عاقبتمو بخیر کنه...+به خواهرا گفتم به بابا نگید حامد برام گوشی خریده. بابا که از در اومد مریم گفت:سلام بابا حامد برای فاطمه گوشی خریده!من :|خواهرام :)مریم:)))))ته همکاری هستن!!!!بعدشم شکلکای جوجه های روی گوشی قبلیمو دیده میگه دختر گنده داره عروس میشه جوجه زده رو گوشیش!منم در نهایت خونسردی جوجه هارو از روی گوشی قبلیم کندم زدم رو گوشی جدیده!! ^_^+ساره افتاده به جهاز جمع کردن!ان شا الله اگه خدا بخواد، گوش شیطون کر! قراره عید امسال عروسی بگیرن!چقد سخته برامون ساره بره یه شهر دیگه (بجستان، خراسان) زندگی کنه!مامان و کلن همه همش دارن راجع به جهاز خریدن برای من و ساره حرف میزنن ولی من نمیفهمم من که نمیخوام عروس شم الان!!!:|+یادمه از دانشگاه میومدم خونه مامان میگفت زلزله اومد!مجید گفته بود بازم وقتی فاطمه هست یه سر و صدایی تو خونه هست! وقتی نیست سوت و کوره!نمیدونم اون موقع چرا این همه شور و شوق داشتم برای همه چی!پ.ن:تو یه روز چه اتفاقای متفاوتی میفته!چقد نوشتم اووووه!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

هعییی

تا حالا برای مرگ کسی انقد گریه نکرده بودم...انقد حالم بد بود که نفس نمیتونستم بکشم ولی عجیب دلم برای مظلومیتش سوخت و انقد گریه کردم تا صدام گرفت...ساره و مجید اومدن. ساره تا دم در خونه خبر نداشت. بهش گفته بودیم عمه تو بیمارستانه. صبح زود با مامان توی اشپزخونه بودیم که یهو صدای ساره اومد که مامانو صدا میزد...مامان که تو چارچوب در رسید ساره با درموندگی گفت مـــامـــان و رفت بغلش...اشکام تو چشمام بود و انقد خودمو کنترل کردم که گریه نکنم...تقریبا برای بی بی طاهره ام اصلن گریه نکردم و دلم نسوخت و فقط گفتم راحت شد! ولی عمه فرق داشت...توی همون روستا شسته و کفن و دفن شد. خدایش بیامرزد...+مامان اینا بعد مراسم گردو هامون رو تکونده بودن و با پوست سبز اورده بودن خونه. امروز گردو پوست می کندیم که دستام حسابی سیاه شد (هرچند دستکش هم داشتم).ناهار هم کشک بادمجون با گردو بود!+زمان کربلا رفتن حامد اینا افتاد یه هفته عقب تر ینی 9 شهریور میرن.+هنوز دانشگاه رفتن یا نرفتنم معلوم نیست...کاملا دودلم و بین یه دوراهی 50-50 گیر کردم وحشتنـــــــــــــــــــــــاک!!!+طاهره هنوز خبر نداره عمه فوت شده و قراره وقتی از شیراز اومد بهش بگیم...پ.ن:این چند روز عجیب تو فکر اینم که اگه بمیرم کسی برام گریه میکنه!؟
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

درد

عمه ام مرد...دقیقن همینقدر یهویی!!!+از یکی خیلی گله دارم...منو یادش رفته!+کاشکی همه مشکلاتم حل بشه...خدایا ینی میشه...!؟پ.ن:حتی یه تسلیت خشک و خالی نگفت...این اصلن از ذهنم نمیره!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

به چه قیمتی!؟

گاهی وقتها باید کوتاه اومد...ولی نه اونقدری که طرف خر فرضت کنه!گاهی وقتها هم نباید کوتاه اومد....ولی نه اونقدری که پل های پشت سرت خراب بشن و راه برگشت نداشته باشی!بعضی وقتها آدما بابت کارای بقیه که باعث ناراحتیشون شده، خیلی حرصی میشن (شایدم یه چی دیگه میشن!) و هیچ جوره کوتاه نمیان.مثلن طرف بهت یه حرفی زده ناراحت شدی و اون معذرت خواهی کرده ولی شما تا چند روز به بدترین نحو ممکن طرفو میچزونی که بگی آررررره! بگو غلط کردی تا ولت کنم!! در صورتی که اصلن اون قضیه رو فراموش کردی و حتی شاید زیادم ناراحت نشده باشی!گاهی وقتها آدما به حرفایی که میزنن توجهی نمی کنن و اگه کسی ناراحت بشه براشون مهم نیست! ولی بعد یه مدت (مدتش بستگی به میزان تحمل طرف داره) که به کارشون فکر میکنن میبینن بد حرف زدن یا کار بدی در حق طرفشون کردن پس میان برای معذرت خواهی و توقع دارن فقط و فقط به دلیل اینکه معذرت خواهی کردن!!! طرف اونا رو ببخشه و کوتاه بیاد!مهم جمع کردن قضیه توسط مقصره که معمولا نمیتونه خوب جمعش کنه و تا مدت ها باعث کدورت میشه×(باز هم این مدتش بستگی به تحمل طرفین داره!) ولی خب آدم وقتی ناراحت میشه بدلیل اینکه طرفشو دوس داره کوتاه میاد و خب میبخشه شاید حتی فراموشم بکنه! ولی این دلیل نمیشه طرف پررو بشه و هر دفعه همون اشتباهشو تکرار کنه...آدما از یه جایی به بعد دیگه میگن "وللللش... اون که قدر نمیدونه!"پ.ن:1. به شخصه در همه ی مدتی که یه کدورتی پیش میاد به فکر غرور طرفم هستم و چیزی نمیگم که دیگه نتونم بعدن جمعش کنم ولی غرور خودم مهمتره!من که نمیتونم هر دفعه هرچی بهم گفتن بگم هه هه هه خب مهم نیست چون دوستش دارم میبخشم!مخصوصن که اصلن مقصرم نباشم! دیگه قطعن طرف باید یه جوری حس معذرت خواهی داشته باشه و پشیمونیشو بهم بفهمونه!2. اشکای آدما حُرمت داره! بیخودی و به خاطر کوچکترین مسائل اشک طرفتونو در نیارید...بخدا دامنتونو میگیره!3. نذارید کار از کار بگذره و بعد بیاید معذرت خواهی کنید× تو اوج عصبانیتتون یه لحظه فکر کنید شاید حق با اونه و من دارم اشتباه میکنم! وقتی هر چی دلتون خواست بهش گفتین و دلشو شکستید دیگه سخته بخشیده بشید...از ما گفتن!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰
نرم دانشگاه چی میشه؟برای اینکه حرفای یه ملت بیشعور که اصلن من براشون مهم نیستم، درست از آب در نیاد و بعدن نگن" دیدی گفتم!!!" من باید بسوزم و بهترین دوران زندگیمو بسوزونم!؟من فقط "خودم" برام مهمه و بس!بابا گذاشته به عهده خودم...چقد سختش کرد برام! ولی در عین حال راحتم کرد!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

شادم...

چقد بده بعضی وقتها حتی عزیزترین آدمای زندگیت برات تکراری و خسته کننده و لوس و آزار دهنده میشن!دلت میخاد از زندگیت پرتشون کنی بیرون!+دیروز یه بنده خدایی بازوی منو گاز گرفت...انقد درد داشت که همون لحظه داشت اشکام میومد! انقد هول شد که به سختی جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم.بعد یه روز هنوز درد داره ولی جاش نمونده خداروشکر وگرنه ازش دیه میگرفتم :))+حالم بهتره!دیگه افسرده و از همه دلزده نیستم!دلم میخواد دنیا رو تکون بدم (خفه بابا! -_-)دلم میخواد دنیایِ "خودمو" تکون بدم!!! (همینه! ^_^)+بعضی وقت ها نگفتن بعضی چیزا معنیش نبودنشون نیست! مثلن گفتن "دوستت دارم"قابل توجه بعضیا...+کلی انرژی دارم، کلی کار میخوام انجام بدم...هووووورررررااااااا پیش به سوی زندگی!گلدوزی، چرم دوزی، طراحی سایت، خیاطی، پته دوزی، آشپزی حرفه ای ()، چاپ روی پارچه، چاپ روی شیشه، تکه دوزی و....هزاران کار دیگه!
  • ft _nk
  • ۰
  • ۰

یه ایطو چیزایی...

همیشه یه ایطو چیزایی حال آدمو خوب میکنه :بچه ای که توی تاکسی کنارت تو بغل مامانش نشسته و عاشق بند کیف تو شده و همش بهت لبخندای جیگرونه میزنه...برادرزاده ای که از دیوار راست بالا میره...ادامه دارد...
  • ft _nk