چندوقت نبودم اتفاقات زیادو تقریبن مهمی افتاده حالا یکی دوتا در میون میگمتون...مراسم چهلم عمه صغری به سلامتی و خوبی توی روستامون "مدبون"برگزار شد و منم نتونستم یه دل سیر گریه کنم:( حامد اینا نبودن چون مراسم عمه ام توی روستا بود و دوساعت راهه. و خودشون هم قربونی داشتن اخه مراسم روز عید قربان بود.+مامانش دستش شکسته بود. کربلا رفته بودن حموم مثل اینکه خورده زمین و دستش درد داشته بعد یه هفته رفته دکتر گفته ارنجم درد داره بعد دکتر گفته برید عکس بگیرید. عکسو نشون دکتر دادن گفته مچ دستتون شکسته!! :|باید 20 روز تو گچ میبود و چون مامانش پوکی استخون داره باید مراقبتش بیشتر میبود که نبود و بعد 20 روز دکتر گفت جوش نخورده و باید 20 روز دیگه هم باشه!بهش گفتم قرص کلسیم بخور و اب کرفس بخور دستت خوب شه انقد باهاش کار میکنه که نمیذاره جوش بخوره!دیروز پریروزا براش شیر خریدم بردم که بخوره ولی گفت رفته پیش دکتر گفته اگه جوش نخوره باید عملش کنیم. بمیرم براش خیلی ناراحته!حالا توی این شرایط خواهر شوهرم به سلامتی نوزمد دار شده مامانش حرص جهاز و پول و اینارو هم باید بخوره...+6 ماه از نامزدی ما میگذره چقد زود گذشت...رسیدیم محرم! +حامد ببخش بقیشو بعدن مینویسم...خخخخخخخخخ